محمد مومن
چکیده: مقالهاى را که پیش روى دارید در صدد اثبات حجیت علم قاضى در فیصله دادن به دعاوى است.اگر چه در برخى از روایات، اعتبار علم قاضى نفى شده است، اما عمده فقها در این مورد بر یکى از دو نظر ذیلاند:
1.علم قاضى هم در حقوق الله و هم در حقوق الناس اعتبار دارد.
2.علم قاضى تنها در حقوق الناس اعتبار دارد نه در حقوق الله.
در این میان، دو قول: عدم اعتبار علم قاضى به طور مطلق و اعتبار آن در خصوص حقوق الله، از اقوال نادر به شمار مىآید.
نویسنده محترم با استناد به عموم و اطلاق ادله باب قضا و نیز روایات ویژه این موضوع، به نتیجهاى که نظر مشهور فقهاى امامیه محسوب مىشود رسیدهاند و آن اینکه علم قاضى به طور مطلق حجت است و میان حقوق الله با حقوق الناس تفاوتى وجود ندارد.
کلمه های کلیدی:
•فقه
•قضاوت
•حق الناس
•علم قاضى
•حق الله
•آیین دادرسى
نویسنده محترم، مقاله را به زبان عربى نوشته، ترجمه و ویرایش فنى آن را آقاى سیدمهدى دادمرزى عضو هیات علمى گروه حقوق خصوصى دانشگاه قم انجام دادهاند
1.مقدمه مساله جواز استناد قاضى به علم خود در مقام حکم کردن، از زمانهاى گذشته در کلمات علماى نیککردار ما وجود داشته است و تمامى آنها بر جواز استناد قاضى به علم خود در جایى که قاضى، امام معصوم است اتفاقنظر دارند اما نظراتشان در مورد قاضى غیر معصوم، فىالجمله مختلف است. قول مشهور میان فقهاء که نسبتبه آن در کتاب انتصار و خلاف و غنیه، ادعاى اجماع شده، این است که قاضى غیر معصوم نیز مطلقا مىتواند براساس علم خود حکم نماید.در مقابل و بنابر نقل کتاب انتصار - که دیگران نیز از آن تبعیت کردهاند - ابوعلى ابن جنید اسکافى، به طور مطلق قایل به عدم جواز شده است.البته جمعى از فقهاى امامیه نیز میان حقوق الله و حقوق الناس تفصیل داده آن را در مورد دوم تجویز و در مورد اول منع کردهاند.شهید ثانى در کتاب مسالک از قول ابنجنید به نقل از کتاب وى به نام «الاحمدى» چنین آورده است: «حاکم (1) در حدود الهى براساس علم خود و در حقوق الناس تنها بر طبق اقرار و شهادت شهود، حکم مىنماید.» ایشان پس از ذکر این نظر و نیز نقل آنچه که جناب علم الهدى (سید مرتضى) در کتاب انتصار به ابنجنید نسبت داده است چنین مىفرماید: «شاید ابنجنید این قول را (که سید مرتضى به نقل از او بیان کرده است) در کتاب دیگرى ذکر کرده باشد اما قولى را که از روى کتاب وى در این جا آوردیم هیچیک از فقهاى ما از ایشان نقل نکردهاند بلکه تنها این نظر را که قاضى حق ندارد در حقوق (الناس) و حدود (الهى) به علم خود حکم کند از او نقل کردهاند» . (2) 2.اقوال فقهاى امامیه تا این جا به اجمال، اقوال علما را نقل کردیم ولى جا دارد که براى روشن شدن ابعاد مساله و صاحبان این آرا، بخشى از این اقوال را به تفصیل بیان نماییم: 2.1.قول اول: حجیت علم قاضى به نحو مطلق 2.1.1.سید مرتضى علمالهدى (ت436ق) چنین نظرى را دارند.ایشان در بخش مسایل قضاء و شهادت از کتاب انتصار مىفرمایند:
«مساله: از منفردات امامیه که مورد موافقت اهل ظاهر نیز قرار گرفته این است که امام و حاکم منصوب از ناحیه امام مىتوانند بدون استثنا در تمام حقوق و حدود براساس علم خود حکم نمایند خواه حاکم در زمان تصدى منصب قضاء نسبتبه آن مورد، علم پیدا کند یا پیش از آن چنین علمى را تحصیل نماید.حکایتشده که نظر ابوثور نیز همین است ولى دیگر فقهاى (عامه) در این مورد مخالفت ورزیدهاند. (آنگاه اقوال عامه را که به نه قول مىرسد متذکر شده سپس مىگوید:) اگر گفته شود چگونه است که ادعاى اجماع در این مساله را از سوى امامیه تجویز مىکنید در حالى که ابوعلىابنجنید در این مساله تصریح به خلاف کرده و قایل است که حاکم نه در حقوق و نه در حدود نمىتواند به علم خود عمل نماید؟ جواب مىدهیم: میان فقهاى امامیه در این خصوص، اختلافى وجود ندارد و این اجماع، مقدم بر ابنجنید و او مؤخر از این اجماع است و همانا ابنجنید نیز در این مساله به گونهاى از راى و اجتهاد (باطل) تکیه کرده است و خطایش آشکار است. چگونه مىتوان باور داشت که اتفاق امامیه بر وجوب عمل قاضى به علم خود امرى پنهان بوده در حالى که فقهاى امامیه بر متوقف شدن ابوبکر از صدور حکم به نفع فاطمه زهراعلیها السلام دختر رسولاکرم صلى الله علیه وآله در قضیه فدک آنجا که حضرت زهراعلیها السلام ادعا کرد پدرش فدک را به وى بخشیده است، خرده مىگیرند و مىگویند: وقتى او از عصمت و طهارت فاطمهعلیها السلام و این که جز حق، ادعا نمىکند آگاهى داشته دیگر وجهى ندارد از ایشان درخواست اقامه بینه بنماید، زیرا با وجود یقین به صدق دعوا، بینه جایگاهى ندارد.حال که چنین است چطور مسالهاى که بر احدى مخفى نبوده بر ابنجنید مخفى مانده است؟ ! - آنگاه براى اثبات مساله، به قضاوت امیرالمومنین علیه السلام در حدیث اعرابى استدلال مىکند که طى آن عربى بادیهنشین به طرفیت رسول اکرم صلى الله علیه وآله ادعا مىکند هفتاد درهم از حضرتش طلب دارد که قبلا آن را به پیامبر داده است.و نیز حدیث اعرابى دیگرى که در آن، عربى بادیهنشین شترش را به پیامبر صلى الله علیه وآله فروخته و ثمن آن را دریافت داشته استسپس ادعا مىکند شتر و ثمن آن به خود وى تعلق دارد.و حدیث مربوط به قضاوت شریح نسبتبه نزاع میان حضرت على علیه السلام و فردى یهودى که زره طلحه را با خود داشته است.و حدیث ذوالشهادتین، سپس در ادامه استدلال خود اضافه مىکند - علاوه بر اجماع واره، دلیل بر صحت این نظر، آیات زیر است: «الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة; هر یک از مرد و زن زناکار را صد تازیانه بزنید»، (3) «السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما; دست مرد و زن سارق را قطع نمایید» . (4) بنابراین بر امام واجب استحدود مقرر در آیه را نسبتبه فردى که قبل یا بعد از رسیدگى قضایى مىداند سارق یا زناکار است مورد حکم قرار دهد...» . (5) 2.1.2.شیخ الطائفة (ت460ق) نیز در کتاب الخلاف همین نظر را برگزیده است.ایشان در بخش آداب القضاء از کتاب یاد شده چنین مىفرمایند: «مساله 41: حاکم مىتواند در تمامى موارد مربوط به اموال و حدود و قصاص و غیر آن براساس علم خود، حکم نماید خواه از حقوق الله باشد یا از حقوق الناس، و از این نظر یک حکم دارند و میان موردى که حاکم پس از احراز ولایت (قضایى) و در مقام اعمال آن، نسبتبه مورد، علم پیدا مىکند یا پیش از تصدى این سمت و یا پس از آن; پیش از عزل و در غیر مقام قضاء چنین علمى تحصیل مىنماید; تفاوتى وجود ندارد و همگى از یک باباند.و شافعى نسبتبه حقوق الناس، دو نظر دارد... - آنگاه سه قول را از عامه نقل کرده مىگوید: - دلیل ما اجماع فقهاى امامیه و روایات آنها است و نیز این آیه قرآن: «یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق; اى داود ما تو را در زمین خلیفه قراردادیم پس در میان مردم براساس حق، حکم کن!» (6) و خداوند به پیامبرش حضرت محمد صلى الله علیه وآله فرمود: «و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط; به هنگام حکم کردن میان مردم، براساس قسط حکم کن» . (7)
و روشن است که هر کس مطابق علم خود حکم کند همانا براساس عدالت و قسط، حکم نموده است...» . (8) همان طور که ملاحظه مىشود عبارت شیخ طوسى بر حجیت علم قاضى به طور مطلق و بر ادعاى اجماع شیعه بر آن، صراحت دارد. 2.1.3.جناب ابوالمکارم ابنزهره (ت585ق) در کتاب غنیه با طرح ادعاى اجماع بر این نظر، خود نیز قایل به آن است.وى در فصل قضاء از کتاب یاد شده چنین مىگوید: «به دلیل اجماع شیعه، حاکم مىتواند در تمام امور اعم از اموال و حدود و قصاص و غیر آن به استناد علم خود حکم نماید و در این مورد بیان علم حاصل در زمان ولایت قضایى و پیش از آن تفاوتى وجود ندارد» . (9) دلالت عبارت فوق همانند دلالت عبارت کتاب خلاف است. 2.1.4.جناب ابنادریس (ت598ق) همین نظر را در کتاب سرائر انتخاب کرده است، ایشان در اواخر کتاب حدود سرائر مىفرمایند: «حال که چنین چیزى ثابتشد بنابراین علم حاکم به امرى که مقتضى تنفیذ حکم استبراى صحتحکم کافى بوده از اقرار و سوگند و شاهد بىنیاز مىسازد.خواه این علم در زمان تصدى سمت قضاء پیدا شود یا قبل از آن زیرا وقتى او مطابق علم خود حکم مىکند از آرامش وجدان برخوردار خواهد بود. - آنگاه پس از ذکر اقسام ادله مربوطه و پاسخ دادن به بعضى شبهات چنین مىگوید: - اما نسبتبه آنچه موجب حد است قول صحیح میان اقوال شیعه و فقهاى هوشمند آن، این است که بین حدود و غیر حدود از سایر احکام شرعى تفاوتى وجود ندارد و حاکمى که نایب از سوى امام (معصوم) است همچون خود امام مىتواند در حدود بر اساس علم خود حکم کند همان طور که در غیر حدود از احکامى که گذشت چنین است.زیرا هر آنچه که در مورد غیر حدود، دلیل مساله محسوب مىشد در حدود نیز دلیل است.و تفاوت قایل شدن میان حدود و غیر حدود با آنچه در ادله آمده مناقض است» . (10) همان طور که ملاحظه مىشود عبارت این فقیهقدس سره صراحت دارد که میان حقوق الله و حقوق الناس تفاوت وجود ندارد. وى در قسمت «قضایا و احکام» چنین مىآورد: «نزد ما حاکم مىتواند در تمامى موارد به علم خود عمل کند» . (11)
این عبارت نیز عام بوده تمام امور اعم از حقوق الله و حقوق الناس را شامل است.و ظاهر تعبیر ایشان به «نزد ما» مىرساند که نظر علماى شیعه امامیه چنین است. اکنون با وجود تصریح و تعمیم یاد شده، نمىدانم چرا جناب فخرالمحققین در کتاب ایضاح (12) قول به تفصیل میان حقوق الله و حقوق الناس را که مختارابنحمزه است; به جناب ابنادریس اسناد دادهاند.البته شاید وى در این اسناد از ابنفهد در کتاب مهذب البارع (13) و شهید ثانى در کتاب مسالک (14) پیروى کرده باشد، لکن پدر متتبعشان جناب علامه در کتاب مختلف براى قول به تفصیل میان حقوق الله و حقوق الناس کسى را به جز ابنحمزه ذکر نکرده است (15) .با تمام این تفاصیل تشخیص واقع، آسان است. 2.1.5.فقیه متقدم، کیدرى از فقهاى برجسته قرن ششم یکى دیگر از قایلین به حجیت علم قاضى به طور مطلق، در کتاب اصباح الشیعه است.ایشان در قسمت «قضاء و بینه و دعوا» اصباح الشیعه مىفرماید: «جایز است - نسخه بدل: واجب است که حاکم در تمام امور اعم از اموال و حدود و قصاص و غیر آن بر طبق علم خود حکم نماید خواه در زمان تصدى قضاء به آن مورد علم پیدا کرده باشد یا پیش از آن..» . (16) 2.1.6.محقق حلى (ت676ق) یکى دیگر از قایلین این قول، در شرایع الاسلام است.ایشان در قسمت «قضاء» ، پس از ذکر آداب مستحب قضاوت کردن چنین مىنویسد: «چند مساله: اول: امام معصوم علیه السلام مطلقا براساس علم خود قضاوت مىکند و قاضى غیر معصوم در حقوق الناس، مطابق علم خود قضاوت مىکند.اما در حقوق الله دو قول وجود دارد که صحیحترین آنها، جواز قضاوت است» . (17) 2.1.7.علامه حلى (ت726ق) در چندین کتاب خود، همین نظر را پذیرفته است.ایشان در قسمت قضاى کتاب قواعد چنین مىآورد: «فصل سوم در مستندات قضاوت: امام مطلقا براساس علم خود قضاوت مىکند و غیر امام نیز در حقوق الناس و همچنین مطابق نظر صحیحتر در حقوق الله، به علم خود حکم مىکند» . (18) وى در قسمت قضاى مختلف، در فصل سوم مربوط به لواحق قضاوت هنگام تعرض به مساله استناد قاضى به علم خود در مقام حکم کردن، بعد از نقل قول مستدل سیدمرتضى در انتصار مىفرماید: «بنا به دلایلى که گذشتحق همان نظرى است که سیدمرتضى و شیخ در خلاف آن را برگزیدهاند، و نیز به دلیل این که علم، اقواى از ظن است از این رو وقتى حکم کردن براساس ظن جایز باشد، براساس علم به طریق اولى جایز خواهد بود» . (19) 2.1.8.فخرالمحققین فرزند علامه حلى (ت771ق) یکى دیگر از قایلین به این نظر در کتاب ایضاح است وى در مقام شرح این قسمت از عبارت پدر خود چنین مىگوید: «فقهاى امامیه همگى اتفاق نظر دارند که امام علیه السلام مىتواند طبق علم خود حکم نماید زیرا داراى مقام عصمت مىباشد و در نتیجه علم او یقینى و مطابق واقع خواهد بود.اما در مورد غیر امام معصوم، جناب شیخ در خلاف اظهار مىدارد: وى مىتواند در تمام موارد، مطابق علم خود حکم نماید; و سیدمرتضى نیز همین نظر را دارد، و قول صحیحتر نزد من و پدرم و جدم همین است» . (20) 2.1.9.
شهید اول (ت786ق) در چندین کتاب خود همین نظر را ابراز داشته است.ایشان در قسمت قضاى کتاب دروس مىفرماید: «درس: امام مطلقا به علم خود حکم مىکند، و غیر امام در حقوق الناس چنین مىکند و اما در حقوق الله دو نظر است که نزدیکترین آنها به صواب، جواز آن است، حال اگر قاضى علم داشته باشد و با این وجود مطالبه بینه کند; چنانچه مدعى، فاقد بینه باشد مرتکب حرام شده است.اما اگر بینه داشته باشددر این که قاضى بتواند براى دفع تهمت از خود، او را به اقامه بینه ملزم کند، تامل است» . (21) شهید در کتاب لمعه چنین مىآورد: «اما در موردى که مدعىعلیه، منکر ادعاى مدعى مىشود چنانکه حاکم، علم به حق داشته باشد، مطلقا مطابق علم خود حکم مىنماید» . (22) در این جا شهید اول اگر چه به طور مطلق به جواز قضاوت بر طبق علم، فتوا دادهاند ولى باید توجه داشت که موضوع عبارت فوق، حقوق الناس است که طى آن مدعى علیه، ادعاى مدعى را منکر مىشود بنابراین اطلاقى ندارد تا حقوق الله را که در مورد آن در بحث قضا مدعى و منکر تصور ندارد شامل گردد، این است که شهید ثانى نیز در مقام تفسیر اطلاق مذکور چنین مىگوید: «فرقى میان علم حاصل در زمان تصدى ولایت قضایى و مکان چنین ولایتى و غیر آن دو وجود ندارد» . (23) 2.1.10.شهید ثانى (ت سال996ق) یکى دیگر از قایلین این نظر است.ایشان در کتاب مسالک، پس از شرح قول محقق حلى - که پیش از این گذشت - و بدنبال نقل اقوال در مساله چنین مىگوید: «این بود خلاصهاى از نظرهاى مختلف در این مساله، و صحیحترین آنها جواز قضاوت حاکم براساس علم خود به طور مطلق مىباشد» . (24) 2.1.11.ظاهر عبارت فاضل هندى (ت1137ق) در کشف اللثام آنجا که به طور کامل به شرح نظر علامه و استدلال براى آن مىپردازد همین نظر است. (25)
2.1.12.سید، صاحب ریاض (ت1231ق) در کتاب ریاض قسمت «قضاء» پس از ذکر اتفاق امامیه بر این که امام علیه السلام مطلقا براساس علم خود حکم مىکند، همین قول را قایل شده است.وى به گونه ترکیب مزجى با متن چنین مىگوید: «آیا غیر امام نیز مىتواند در حقوق الناس و حدود الهى که در حقوق الله مطرح است; براساس علم خود قضاوت کند یا نه؟ در این باره دو نظر داده شده است و اظهر آن دو این است که چنین فردى نیز همانند امام معصوم علیه السلام است.همین نظر، اشهر این دو نظر بوده بلکه تمامى متاخرین ما به آن قایلاند و صریح انتصار و خلاف و غنیه و نهجالحق و ظاهر سرائر این است که فقهاى امامیه در این باره اجماع دارند و اجماع نیز حجت است، به علاوه ادله بسیارى نیز در این مورد وجود دارد که فقها آنها را مطرح کردهاند» . (26) باید بگویم این که سید از کلام سرائر ادعاى اجماع را استظهار کردهاند; علىالظاهر به دلیل آن است که ابنادریس در سرائر - همان طور که ملاحظه کردید - از عبارت «عندنا; نزد ما» استفاده کردهاست.و کلام فوق صراحت دارد که سید خلاف آنچه که فخرالمحققین و غیر وى به ابنادریس نسبت دادهاند، از عبارت سرائر اطلاق را فهمیده است. 2.1.13.همین نظر، مختار صاحب جواهر (ت1266ق) به هنگام شرح عبارت شرایع در این قسمت، با کلماتى مانند کلمات صاحب ریاض است! (27) 2.1.14.شیخ اعظم، جناب محقق انصارى (ت1281ق) در کتاب قضاء همین قول را برگزیده است. ایشان مىگوید: «اقوى این است که غیر امام نیز مطلقا در حقوق الله و حقوق الناس بر طبق علم خود حکم مىکند; زیرا گفتیم که آنچه نزد قاضى معلوم است همان، حق و قسط و عدل واقعى است.از این رو اگر خلاف آن حکم کند مرتکب ستم در مقام صدور راى شده است.و اگر از انشاى حکم باز ایستد دچار جور در مقام قضاوت شده است; زیرا عمل وى حبس حقوق، قلمداد مىشود» . (28) 2.1.15.استاد ما حضرت امام راحلقدس سره (ت1409ق) بر طبق همین قول فتوا دادهاند.ایشان در قسمت قضاى تحریرالوسیله چنین مىنگارد: «مساله8- قاضى مىتواند در حقوق الناس و نیز حقوق الله بدون مطالبه شاهد، اقرار و یا سوگند، تنها براساس علم خود حکم نماید» . (29) 2.1.16.فتواى استاد ما حضرت علامه خویى (ت1413ق) در کتاب قضاى تکملة المنهاج همین است.وى مىفرماید: «مساله8- همان طور که حاکم مىتواند میان طرفین دعوا براساس شاهد، اقرار و سوگند حکم نماید این حق را دارد که بر طبق علم خود حکم کند و در این مورد میان حق الله و حق الناس تفاوتى وجود ندارد» . (30) ایشان در مقام استدلال براى این نظر، در مبانى تکملة المنهاج مىگوید: «حکم بر طبق علم، از مصادیق حکم بر طبق عدل است که در آیات و روایات بسیارى بدان فرمان داده شده است» . (31)
این بود دستهاى از اقوال کسانى که مىگویند قاضى مىتواند براى قضاوت مطلقا به علم خود استناد کند، و ادعاى اجماع بر این نظر را به طور صریح از انتصار و خلاف و غنیه و نهجالحق علامه حلى و نیز مطابق ظاهر عبارت سرائر از نظر گذراندید.و این همان قول اول است. 2.2.قول دوم: حجیت علم قاضى در حقوق الناس و عدم حجیت آن در حقوق الله 1.2.2.این نظر از ظاهر عبارت شیخ طوسى در کتاب حدود مبسوط استفاده مىشود.ایشان هنگام بحث از اقامه حد زنا چنین مىفرمایند: «در مورد امکان اقامه حد زنا به استناد علم قاضى باید بگویم که از نظر ما قاضى مىتواند در غیر حدود الهى مطابق علم خود حکم نماید.البته در میان فقهاى امامیه هستند کسانى که مىگویند قاضى در حدود نیز مىتواند وفق علم خود حکم کند.این دو نظر در میان اهل سنت نیز وجود دارد» . (32) نسبت دادن قول فوق به شیخ طوسى، بنابراین است که عبارت وى را «از نظر ما تا آخر» در مقام بیان فتواى ایشان و حدود و ثغور آن بگیریم نه در مقام بیان قدر متیقن آنچه که بدان فتوا داده شده است.از این رو کلام ایشان ظاهر در تفصیل یاد شده است. شیخ طوسى در کتاب قضاى مبسوط بعد از طرح مساله قاضى تحکیم، مىگوید: «مقتضاى مذهب و روایات ما این است که امام مىتواند بر طبق علم خود حکم نماید ولى در مورد قضات غیر معصوم، اظهر آن است که آنها نیز مىتوانند براساس علم خود حکم کنند. البته در بعضى روایات آمده است که غیر معصوم به دلیل این که در معرض تهمت قرار مىگیرد; نمىتواند به علم خود حکم کند» . (33)
ممکن است چنین توهم شود که عبارت فوق اطلاق، داشته حقوق الناس و حقوق الله را در بر مىگیرد.ولى ظاهر آن این است که فاقد چنین اطلاقى مىباشد و تنها به مساله قضاوت در مورد حقوق الناس اختصاص دارد.زیرا فراز فوق در واقع بیانگر مختار ایشان در مسالهاى است که آن را چنین عنوان نمودهاند: «اگر طرفین نزاع نزد قاضى طرح دعوا نمایند و یکى از آندو ادعا کند که حقى بر گردن طرف دیگر دارد ولى او آن را انکار نماید و قاضى بداند که مدعى در دعواى خود صادق است; مثل این که بر عهده طرف او دین یا حق قصاص و مانند آن ثابتبوده و قاضى از آن آگاهى داشته باشد، آیا قاضى مىتواند براساس علم خود حکم کند یا نه؟ دستهاى مىگویند نباید به علم خود حکم کند، و دستهاى دیگر مىگویند مىتواند براساس علم خود حکم کند، و در مساله، اختلاف نظر وجود دارد.البته در این که قاضى مىتواند در مقام جرح و تعدیل شهود، مطابق علم خودش عمل نماید اختلافى وجود ندارد.زیرا وقتى او از سبب جرح آگاهى دارد و مع هذا شهود نزد او شهادت مىدهند، شهادت را رها نموده و به علم خود عمل مىکند.به علاوه اگر مطابق علم خود حکم نکند، این کار منجر به متوقف شدن جریان صدور حکم یا فسق قضات مىشود - آنگاه دلیل مزبور را در ضمن سه مثال از حقوق الناس تبیین کرده و مىگوید: «آنچه مقتضاى مذهب ما است....تا آخر» . (34) پس همان طور که ملاحظه مىشود سیاق عبارت در صدد بیان نظر مختار شیخ طوسى در مساله طرح دعواى متداعیین نزد قاضى مىباشد که یکى از آنها مدعى حقى بر عهده طرف دیگر و مدعى علیه، منکر آن است و روشن است که این امر از مصادیق حقوق الناس بوده اطلاقى را که غیر حقوق الناس را شامل شود فاقد است. عبارت ایشان در جاى دیگرى از مبسوط به همین ترتیب بلکه در اختصاص به حقوق الناس اظهر از آن است: «اگر مدعى، بینهاى نداشته باشد ولى قاضى به یادآورد که منکر به ثبوت آن حق براى مدعى اقرار کرده است، آیا مىتواند به این علم حکم کند؟ عدهاى گفتهاند مطابق علم خود حکم مىنماید.و عدهاى نیز گفتهاند نمىتواند چنین کند، از نظر ما اگر قاضى ایمن از اشتباه باشد براساس علم خود حکم مىکند.در غیر این صورت به علم خود عمل نمىکند» . (35) ملاحظه مىشود که موضوع سخن فوق، علم قبلى قاضى، به اقرار منکر است و نسبتبه سایر موارد مربوط به حقوق الناس اطلاق ندارد چه رسد به حقوق الله! بلى، از نوعى اشعار به این مطلب خالى نیست. خلاصه این که از ضمیمه کردن فرازهاى سه گانه فوق استفاده مىشود; مختار شیخ طوسى جواز استناد قاضى به علم خود در حقوق الناس و عدم آن در حقوق الله مىباشد. این بود تحقیق مطلب در مورد فتواى شیخ طوسى در مبسوط، و از آن دانسته مىشود اگر کسى قول به جواز استناد قاضى به علم خود به طور مطلق را به شیخ طوسى در مبسوط نسبت دهد، تنها به دلیل مشاهده یکى از دو عبارت اخیر و قطع نظر از عبارت اولى ایشان، مىباشد.والله العالم.در هر حال پس از ملاحظه مطالب یاد شده، حق مطلب آسان است. 2.2.2.ابوالصلاح حلبى، فقیه اقدم، (متوفاى447ه.ق) یکى دیگر از قایلین این تفصیل در کتاب کافى است.البته اگر چه ایشان در آغاز فصل «علم به آنچه مقتضى حکم است» چنین مىفرماید: «علم قاضى به آنچه مقتضى تنفیذ حکم استبراى صحتحکم، کافى بوده و از اقرار و بینه و سوگند بىنیاز مىگرداند; خواهدر حال تصدى منصب قضا، علم به آن مورد پیدا نماید یا پیش از آن; زیرا وجدان قاضى که علم به مورد دارد وقتى مطابق مقتضاى چنین علمى حکم مىکند، از آرامش برخوردار است» . (36)
و این عبارت هم به خودى خود مطلق بوده; شامل حکم کردن در حقوق الله و حقوق الناس هر دو مىشود.و همین نظر را در فصل سوم از تنفیذ احکام...در مقام بیان حکم اقسام جوابهاى یکى از طرفین دعوا، قایل شده مىفرماید: «اگر مدعى علیه، منکر ادعا شود ولى قاضى عالم به درستى سخن مدعى یا مدعىعلیه باشد در هر حال و نیز در این دعوا، مطابق علم خود حکم مىکند و براى پذیرش ادعا یا انکار نیازى به بینه و سوگند ندارد» . (37) این عبارت نیز موهم اطلاق آن نسبتبه حقوق الله است. ولى جناب حلبى در ذیل همان فصل اول در مقام جواب از این سئوال «که آیا امام یا حاکم مىتواند براساس علم خود که از طریق مشاهده حاصل شده استحکم نماید؟» و پس از بیان حکم علم در باب عقود و ایقاعات چنین مىفرماید: «اما راجع به موجبات حد، اگر امام، عالم به آن باشد باید براساس علم خود حکم نماید زیرا معصوم بوده از اشتباه در امان است اما اگر قاضى، غیر معصوم باشد که در حق وى احتمال کذب راه دارد، نباید براساس علم خود راى دهد; زیرا اقامه حدود ابتداء بر او واجب نیست، به علاوه وى با برخوردارى از چنین علمى شاهد وقوع زنا و لواط غیر آن توسط دیگرى است در حالى که او تنها یک شاهد است و شهادت یک نفر به این امور، قذف محسوب شده موجب حد است اگر چه خود، عالم به آن باشد» . (38) عبارت مذکور، قرینهاى استبر تقیید اطلاق آنچه حلبى در آغاز فصل مزبور و غیر آن آورده است و این که علم قاضى غیر معصوم تنها مىتواند در غیر حدود الهى، مستند حکم واقع شود.به علاوه عبارتى را که از فصل سوم کتاب کافى نقل کردیم به خودى خود نسبتبه غیر حقوق الناس اطلاق ندارد زیرا همان طور که اشاره شد، موضوع آن حکم به نفع مدعى یا مدعى علیه است که فقط در حقوق الناس معنا دارد. در هر حال، این فقیه اقدم جزء کسانى است که میان حقوق الناس و حقوق الله تفصیل داده و حکم به استناد علم قاضى را فقط در مورد اول مىپذیرد. 2.2.3.ابن حمزه محمدبن على بن محمد طوسى مشهدى (متوفاى570ه.ق) از قایلین دیگر این قول در میان قدما است.وى در کتاب وسیله در پایان فصل استماع شهادات از کتاب قضایا و احکام چنین مىنویسد: «قاضى که از اشتباه در امان است مىتواند در حقوق الناس، مطابق علم خود حکم کند ولى امام معصوم مىتواند در تمامى حقوق، براساس علم خود حکم نماید» . (39) 2.2.4.
شیخ طوسى در آخر باب اول از کتاب حدود - باب ماهیت زنا - مى فرماید:«اگر امام مشاهده کند فردى مبادرت به زنا یا شرب خمر مىکند باید حد خدا را بر او جارى سازد و پس از آن دیگر نباید منتظر اقامه بینه و یا اقرار آن فرد باقى بماند، و این امر اختصاص به امام داشته براى غیر امام ثابت نیست و چنانچه غیر امام بزهاى را مشاهده کند باید به تفصیلى که بیان کردیم نزد او بینه اقامه شود و یا مرتکب، اقرار نماید» . (40) این که مشاهده مىشود شیخ طوسى در عبارت فوق قاضى غیر معصوم را از عمل بر طبق علم خود منع کردهاند مشعر بر این است که ایشان تفصیل مورد بحث را قبول دارند، لکن ما در کتاب نهایة نظرى از ایشان دال بر جواز یا عدم جواز استناد قاضى به علمش نیافتیم. 2.2.5.جناب محقق حلى یکى از کسانى است که صحت این تفصیل را احتمال داده و در کتاب المختصر النافع پس از بیان آداب قضاوت، مىفرماید: «امام مىتواند در مطلق حقوق بر طبق علم خود حکم کند و غیر امام نیز در حقوق الناس چنین حقى را دارد ولى در حقوق الله دو نظر وجود دارد» . (41) 2.3.قول سوم: نظر ابنجنید اسکافى پیش از این روشن شد که به ابنجنید دو نظر نسبت داده شده است; سیدمرتضى او را قایل به عدم جواز قضاوت به استناد علم قاضى به طور مطلق، مىداند و شهید ثانى در مسالک، به نقل از کتاب ابنجنید بنام احمدى فرموده که او قایل به تفصیل میان حقوق الله و حقوق الناس است، آنهم برعکس تفصیل ابنحمزه، به این معنا که قضاوت به استناد علم قاضى را در حقوق الله پذیرفته ولى در حقوق الناس آن را رد کرده است. 3.بررسى ادله اعتبار علم قاضى ظاهر آنچه که از ادله بدست مىآید همان نظرى است که مشهور فقها به آن قایلاند و در چندین کتاب نسبتبه آن ادعاى اجماع شده است، البته نه به دلیل چنین اجماع ادعایى، زیرا اجماع مزبور به فرض انعقاد آن، قابل استناد نیست; زیرا احتمال قوى وجود دارد که مستند ادعا کنندگان اجماع، همان وجوهى باشد که سیدمرتضى تمام یا بخشى از آنها را بیان نموده و یا وجوه دیگرى باشد که در این باره گفته شده است و با چنین احتمالى اتفاق نظر یاد شده کاشف از راى معصوم و نیز هیچ دلیل دیگرى به جز ادلهاى که بدست ما رسیده است نخواهد بود. بهعلاوه همان طور که به تفصیل گذشت، بعد از قول ابنحمزه، ابىالصلاح و شیخ طوسى در مبسوط اتفاق نظر دیگرى در این باره اقامه نشده است.براى اثبات نظر مشهور مىتوان به دو طریق استدلال کرد: یکى براساس عمومات وارد در باب قضا و دیگرى براساس ادله خاصهاى که بر اعتبار علم قاضى دلالت مىکند
. 3.1.استدلال به عمومات باب قضا بیان این راه از رهگذر چند مقدمه حاصل مىشود: اول - تردیدى وجود ندارد قاضى که از طرف ولىامر به نحو عام یا خاص براى قضاوت میان امت اسلامى منصوب مىشود، مامور و مکلف به رعایت احکام الله در باب قضاء خواهد بود; به این معنا که شارع مقدس براى تمام چیزهایى که مردم به آنها مبتلا مىشوند حکمى قرار داده است و چه بسا مردم راجع به حکم خدا در مصداقى با هم اختلاف ورزیده به قاضى مراجعه کنند.و چه بسا فردى نسبتبه تکلیفى که خداوند بر عهده او قرار داده است عصیان کرده از آن تجاوز کند.و در نتیجه خداوند قاضى را مرجعى قرار داده تا حد و یا تعزیرى را که خدا واجب کرده استبر او جارى نماید.و در یک کلام بر قاضى واجب است که مطابق حکم خدا حکم کند; خواه در دعاوى که جزء حقوق الناس هستند و خواه در حدود و تعزیرات که از جمله حقوق الله مىباشند. به همین معنا اشاره دارد این آیه قرآن که مىفرماید: «و کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو کفارة له و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون; در کتاب خود براى مردم مقرر داشتیم که جان در برابر جان قرار مىگیرد و چشم در برابر چشم و بینى در برابر بینى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و در زخمهاى وارده نیز قصاص ثابت است، پس آن کس که در عوض، صدقه دهد همان کفاره او خواهد بود و هر کس که مطابق حکم خدا حکم نکند ستمکار است» . (42) در این آیه خداوند متعال حکم قصاص نفس و اعضا را در برابر مماثل آنها بیان داشته، و در ذیل مىفرماید آنکس که مطابق این حکم، حکم نکند; ستمکار و تجاوزگر نسبتبه حدود الهى است.پس صدر آیه، قرینه قطعى استبر این که رعایت احکام الهى وحکم براساس آنها پس از ثبوت موضوع آنها، مقصود از «حکم بما انزل الله» است که در ذیل آیه به آن فرمان داده شده است.پس این آیه مبارکه بر قاضى واجب مىکند حکمالله را که خداوند در هر موردى قرار داده مراعات بنماید و مطابق آن راى صادر کند. پس به طور کلى مراد از «ما انزل الله» که در مورد آن فرموده است «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون; (43) هم الظالمون; (44) هم الفاسقون» (45) و پیامبرش را فرمان داده که براساس آن حکم نماید:
«فاحکم بینهم بما انزل الله; میان مردم مطابق حکمى که خداوند فرو فرستاده است قضاوت کن» (46) همانا حکمى است که قاضى پس از طى تمام مقدماتى که خداوند رعایت آنها را بر قاضى واجب نموده و نیز بعد از انجام تمام مراحل و مقدماتى که مربوط به اثبات موضوع محل نزاع است; مطابق آن حکم مىکند.از این رو اگر نزد او ثابت گردد که مدعى علیه مرتکب قتل نفس شده است; حکم به کشتن او به عنوان قصاص مىکند.یا اگر بینى مجنىعلیه را قطع کند; حکم مىکند که بینى او به عنوان قصاص، بریده شود.و این همه را به جهت عمل به این آیه انجام مىدهد: «النفس بالنفس و الانف بالانف.» در غیر این صورت جزء کسانى خواهد بود که براساس حکم خداوند حکم نکرده و مطابق آنچه که در آیات قرآنى آمده است; فاسق، ظالم و کافر است.البته مواردى که در آیات آمده است جزء حقوق الناس هستند ولى ملاک آنها، حکم مطابق «ما انزل الله» استبى آنکه شاهدى بر تقیید آنها به خصوص حقوق الناس وجود داشته باشد; حتى باید گفت: دقت در این آیات شریفه به روشنى مىرساند; در آیه: «فان جاؤک فاحکم بینهم او اعرض عنهم و ان تعرض عنهم فلن یضرک شیئا و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ان الله یحب المقسطین; اگر نزد تو آمدند، میان آنها حکم کرده یا از ایشان روى بگردان; چنانچه از آنها روى گردان شدى زیانى به تو نمىرسد و اما اگر میان آنها حکم نمودى براساس قسط حکم کن که خداوند مقسطین را دوست دارد» . (47) مراد از حکم کردن به قسط به قرینه آیه سابقالذکر که در کنار این آیه آمده است; این است که پیامبر صلى الله علیه وآله هنگامى که میان مردم قضاوت مىکند باید به قصاص نفس در برابر نفس، چشم در برابر چشم حکم بکند، یعنى در هر موردى باید مطابق حکم خدا در آن مورد حکم نماید.بنابراین حکم کردن مطابق آنچه که خداوند در هر واقعهاى به عنوان حکم آن واقعه مقرر داشته است; حکم بر طبق قسط مىباشد. حاصل آنکه، ملاحظه آیات مبارکه قرآن جاى هیچ شبههاى را باقى نمىگذارد که حکم براساس قسط و مطابق آنچه خداوند فرو فرستاده است همان حکم کردن بر طبق حکمى است که خداوند آن را در هر موضوع و واقعه مورد نزاع مقرر داشته به نمونههایى از آن در آیه: «النفس بالنفس و العین بالعین...» اشاره کرده است. بنابراین مدخول حرف «باء» در آیه: «فاحکم بینهم بما انزل الله یا بالقسط» همان نفس حکمى است که قاضى آن را پس از طى تمام مقدمات لازم انشاء مىنماید; این چنین حکمى است که باید همان چیزى باشد که خداوند فرو فرستاده و از آن به قسط تعبیر کرده است. از این نکته دانسته مىشود که مراد از عدل در آیه: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذاحکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل...; خداوند به شما فرمان مىدهد امانتها را به صاحبانشان بازگردانید و هنگامى که میان مردم حکم مىکنید مطابق عدل حکم نمایید..» . (48) همان حکمى است که قاضى در پایان رسیدگى قضایى مطابق حکمالله صادر مىکند; و چنانچه این گونه حکم ندهد داخل در تهدید مذکور در آیات قرآن مىشود که: «...فاولئک هم الکافرون، هم الظالمون، هم الفاسقون.» این ادعا که مراد از قسط و عدل این است که نحوه بررسى از واقع قضیه مطروحه نزد قاضى به شیوهاى باشد که شارع مقدس حرکتبر وفق آن را واجب کرده، خلاف ظاهر آیات مزبور است، اگر چه رعایت چنین شیوهاى نیز واجب است ولى همان طور که گذشت مراد از قسط و عدل همچون مراد از «بما انزل الله» نفس حکم صادره است که خداوند آن را به عنوان حکم قضیه مطرح در نزد قاضى قرار داده است. دوم - مقتضاى نصب عام یا خاص قاضى این است که حکم او براى همه لازم الاتباع باشد و اصولا معنا ندارد شخصى به عنوان قاضى نصب شود و از مردم خواسته شود به وى مراجعه نمایند جز آنکه تبعیت از حکم او لازم باشد.بنابراین فرمایش امام صادق علیه السلام در معتبره خدیجه: «ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الى اهل الجور و لکن انظروا الى رجل منکم یعلم شیئامن قضایانا فاجعلوه بینکم فانى قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه; از این که نزد ستمکاران طرح دعوا کنید پرهیز نمایید ولى نگاه کنید که کدام یک از خود شما آگاه به نحوه قضاوت کردن ما است، او را برگزینید که من او را قاضى قرار دادم پس آنگاه نزد او طرح دعوا نمایید» . (49) دلیل روشنى استبر این که حکم صادره توسط چنین قاضى باعث فصل نزاع مىشود و تبعیت از آن بر پیروان و تبعیت کنندگان حضرت که در پى گردن نهادن به فرمان ایشان هستند; لازم است. مقبوله عمربنحنظله نیز به همین معناى لازم بین تصریح مىکند، آنجا که حضرت صادق علیه السلام پس از نهى از بردن دعوا به نزد طاغوت، در جواب ابنحنظله که پرسید: فکیف یصنعان؟ ، پس چه کنند؟ فرمود: «ینظران من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانى قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله و علینا رد و الراد علینا الراد على الله و هو على حد الشرک بالله; دقت کنند و در بین خود فردى را بیابند که احادیث ما را روایت کرده، در حلال و حرام ما صاحب نظر بوده، و به احکام ما آشنا است آنگاه وى را قاضى قرار دهند که همانا من او را قاضى بر شما قرار دادم.پس اگر وى مطابق حکم ما حکم نمود و از او پذیرفته نشد; بدانید حکم خدا تحقیر شده است و علیه ما شورش صورت گرفته است.و آن کس که بر ما بشورد بر خدا شوریده است و این امر، همسنگ شرک به خداوند است» . (50) سوم - حکم قاضى در یک واقعه معین، متفرع بر ثبوت موضوع آن حکم در نزد وى و تشخیص او مىباشد; زیرا آن واقعه معین از مصادیق موضوع آن حکم کلى است.از این رو قاضى زمانى حکم به زدن حد یا تازیانه بر زناکار مىکند که پیش وى ثابتشود آن شخص از مصادیق زانى یا زانیه است که به عنوان نمونه در این آیه ذکر شدهاند: «الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة; بر هر یک از مرد و زن زناکار صد تازیانه بزنید» . (51) بنابراین وقتى خداوند متعال، حکم قاضى را حجت و لازم الاتباع قرار داده است و حکم مزبور نیز فرع بر تشخیص موضوع توسط قاضى و مثلا مورد آن، جزء مصادیق حد زنا باشد; به طور قطع، تشخیص وى که در طریق صدور حکم قرار مىگیرد نیز حجتخواهد بود; در غیر این صورت، حکم صادره توسط وى حجت نخواهد بود زیرا نتیجه تابع اخس مقدمات است. به عبارت دیگر، ثبوت انطباق موضوع حکم بر یک مورد جزئى، و ثبوت حکم آن موضوع بر این مورد نزد فردى که حکم مزبور جز براى خود او حجت نیستحتى اگر هزار بار تکرار کند این موضوع داراى این حکم است، هرگز حجتى براى دیگران نخواهد بود مگر از باب شهادت عدل واحد آنهم در صورت فراهم بودن شرایط قبول شهادت.اما اگر آن فرد، قاضى باشد و موضوع داراى حکم نزد او بر آن مورد جزیى ثابتشود، و او نیز حکم مربوطه را بر آن منطبق نماید چنین حکمى به تفصیلى که در کتب فقهى آمده استبراى دیگران حجتبوده لازم استبه آن گردن نهند، و نزاع با آن خاتمه داده شود، و نقض آن جایز نیست. پس از روشن شدن این مقدمات مىگوییم: وقتى مثلا قاضى خودش شاهد باشد که مردى عمدا انسانى را به قتل رسانده است و مساله نزد او روشن بوده; بدون ذرهاى شبهه، علم به آن داشته باشد، سپس ولى آن مقتول نزد او به خون خواهى طرح دعوا نماید و بگوید آن مرد از نظر وى متهم به قتل است، در این جا قاضى که منصوب شده تا براساس حکم الله قضاوت کرده، راى بدهد، مىداند که حکم خدا در این مورد همانا قصاص آن قاتل در فرضى است که ولى دم خواستار قصاص باشد.
بنابراین بر او به عنوان قاضى، واجب است که حکم به قصاص نماید و بر مردم واجب است که حکم او را بپذیرند.و چنانچه حکم به قصاص ندهد از زمره کسانى خواهد بود که خداوند متعال در حق آنها فرموده است: «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون، الظالمون، الفاسقون» زیرا حکم خدا در این قضیه که جز قصاص نیست نزد او آشکار است.و اگر هم این حکم از او پذیرفته نشود همانا تحقیر حکم الله و در حد شرک به خداوند محسوب مىشود.و این حکم با آنکه متفرع بر ثبوت موضوع نزد قاضى مىباشد و در آن احتمال خطا راه دارد ولى باید دانست که در هر رسیدگى قضایى، حکم قاضى، متفرع بر ثبوت آن مورد نزد وى است و به احتمال خطاى وى در تشخیص اعتنا نمىشود و تشخیص او که حکم، متفرع بر آن استبر دیگران حجت مىباشد. با این حساب عمومات قضا، مقتضى جواز و بلکه وجوب استناد قاضى به علم خود، و انشاى حکم بر طبق موضوعى است که به آن علم پیدا کرده است.و دیدیم که تمام موضوع در این آیات، حکم کردن بر طبق ما انزل الله است پس حکم بر طبق آن واجب مىباشد و کسى که مطابق آن حکم نکند، جزء فاسقین خواهد بود.و اطلاق این امر، مقتضى مساوى بودن مراتب یاد شده، در حقوق الله و در حقوق الناس و حجیت علم قاضى در هر دو مورد است. اشکال: استدلال به این اطلاقات مبنى بر این است که در مقام بیان ادله اثبات جرائمى چون دزدى، زنا، قتل، بریدن گوش و مانند آن، که موضوع مجازاتهاى مذکور در آنها است; باشند در حالى که معلوم نیست از این جهت اطلاق داشته باشند.بنابراین، دلیل بر حجیت علم قاضى براى اثبات این امور نخواهند بود و با این وصف، احتمال مىرود براى قضاوت و حکم به ترتب مجازاتهاى مذکور در آنها، اثبات موضوع مربوطه از طریق بینه، آن هم به شکلى که در مورد هر جرمى مقرر است، لازم باشد.
روشن است که اصل عملى در باب قضا، عدم نفوذ است مگر آنکه دلیلى بر نفوذ آن در دستباشد. جواب: احکام مذکور در این ادله بر خود واقع بار شدهاند و مطابق این آیات، سارق و زناکار واقعى، محکوم به بریده شدن دست و تازیانه هستند و جنایت کار واقعى که مرتکب قتل نفس یا قطع عضو شده است، به عنوان قصاص، محکوم به قتل یا قطع آن عضو مىباشد; و علم قطعى در نزد عقلا جز نشان دادن جرمى واقع، شان دیگرى ندارد.چنین علمى طریق محض رسیدن به واقع است.فرض کردن این علم همانا فرض ثبوت واقع و تحقق قطعى آن است.بنابراین علم قاضى به موضوع، بیان دیگرى از ثبوت موضوع حکم واقعى و انکشاف آن در نزد قاضى است.پس تردیدى وجود ندارد که حکم به قصاص و دیگر انواع مجازاتهاى شرعى و نیز سایر احکام، مفروض الثبوت بوده، قاضى مامور است مطابق آنها حکم کند.در غیر این صورت از کسانى خواهد بود که مطابق حکم خدا حکم نکرده جزو فاسقین و ستمکاران محسوب است. به علاوه نزد همه مسلم است آنچه از ادله تکالیفى چون «حرمت علیکم الخمر و المیتة والدم...; بر شما خمر و مردار و خون حرام است..» . (52) بدست مىآید این است که در صورت علم مکلف به موضوع، تکلیف در مورد او فعلى مىشود و در مخالفت کردن با آن معذور نخواهد بود.پس چرا وجوب قطع دستسارق و تازیانه زدن زناکار و حکم کردن مطابق آنچه خداوند فرو فرستاده است، که فرد و مصداقى از این تکالیف است اینگونه نباشد؟ ! چگونه است که در فعلیت چنین تکلیفى وقتى مکلف آن که قاضى است; علم پیدا مىکند توقف مىشود! اشکال: علم قاضى نسبتبه تکلیف خود قاضى، طریقى است ولى نسبتبه وجوب ترتیباثر دادن آن بر دیگران، موضوعى است.و نهایت چیزى را که استدلال فوق ثابت مىکند; این است که علم قاضى نسبتبه وظیفه خود قاضى بر او حجت است و دلالتى بر حجیت علم قاضى از این جهت که موضوع عمل دیگران است ندارد! پاسخ: تردیدى نیست که از ادله وجوب حکم بر طبق ما انزل الله و قسط و حق، بر مىآید; بر اصحاب دعوا و بلکه تمام مسلمانان و حتى بر رعایاى دولت اسلامى لازم ستبه چنین حکمى گردن بنهند و هرگز احتمال داده نمىشود که خداوند بر قاضى واجب کرده مطابق حکمالله راى صادر کند ولى مردم اگر خواستند از او بپذیرند و در برابر آن خاضع باشند; و اگر هم مایل بودند آن را رد نموده بدان وقعى ننهند! بلکه میان واجب بودن صدور راى بر قاضى و وجوب قبول آن توسط مردم ملازمه وجود دارد، پس وقتى خداوند بر قاضى، به قطع دستسارق و تازیانه زدن زناکار در جایى که علم به سرقت و زناى ایشان دارد حکم کند و او نیز در مقام امتثال امر خداوند چنین کند; بر ماموران اجرا لازم است آن را اجرا نموده و بر کسى هم که محکوم به قطع دست و تازیانه شده است لازم استحکم مزبور را گردن نهد.خلاصه این که مطابق فهم قطعى عرف، حجیت طریقى علم در این جا با حجیت موضوعى آن ملازم است.البته ما این ملازمه را قبلا در مقدمه دوم آوردیم و ذکر جداگانه آن از باب «و ذکر فان الذکرى تنفع المومنین» ، مىباشد. یکى از محققین در شرح خود بر کتاب تبصره علامه حلى به عنوان ایراد بر چنین استدلالى آورده است: «تمسک به چنین دلیلى فرع بر این است که مقصود از حکم کردن براساس حق و قسط و عدل، خود حکم به حق و قسط و عدل در نفس واقعه خارجى باشد.و لازمه این امر آن است که قضاوت کردن از آثار نفس واقع باشد نه از آثار حجتبر واقع، در حالى که مثل این معنا، منافى با روایتى است که مىفرماید: «رجل قضى بالحق و هو لایعلم; مردى براساس حق حکم نمود بىآنکه علم داشته باشد.»
زیرا ظاهر فراز مزبور این است که چنین قضاوتى در واقع نه از جهت تکلیفى، نه از جهت وضعى، جایز نیست. بنابراین چارهاى نداریم که یا از ادله فوق دستشسته حق و قسط و عدل و حکم را بر قسط و حق در مقام فصل نزاع حمل کنیم; یا روایت اخیر را حمل بر بیان اثبات مجازات براى چنین قاضى به دلیل آنکه تجرى نموده است نماییم، بدون آنکه چنین امرى با نفوذ قضاوت او منافات داشته باشد.اگرچه این معنا خلاف سیاق روایت است...و در صورت دوران امر میان این چند احتمال ترجیح احتمال اول، بعید نمىنماید.و لااقل این است که احتمالات یاد شده با هم مساوىاند و حجتبودن بقیه را بر مدعا ساقط مىکند.زیرا با وجود احتمال مزبور، این عمومات شایسته اثبات صغراى استدلال که عبارت است از فصل نزاع براساس حق، به هر دلیلى که ممکن باشد نمىباشند; بلکه این مهم همان طور که ظاهر چنین استباید از خارج احراز گردد. (53) باید بگویم ایراد محقق مزبور وارد نمىباشد! زیرا دانستیم که آمدن احکام قصاص در صدر آیه: «و من لم یحکم بما انزل الله» دلیل آشکارى استبر این که مراد از «ما انزل الله» ، نفس حکم واقعى است که خداوند متعال آن را نازل فرموده.و با آیه «ان النفس بالنفس و العین بالعین و...» به رسولش تعلیم داده است. به علاوه، روایت مذکور در کلام محقق یاد شده دلیل عمدها
قانون نحوهء اجرای محکومیتهای مالی مصوب 10 آبان 1377 و آییننامه اجرایی آن مصوب 26/2/1378،با هدف جلوگیری از تباهی و تضییع حقوق اشخاص و گسترش عدالت به تصویب رسید.قانون مزبور درباره دعاوی حقوقی در مرحلهء اجرا،اعمال مجازات سنگین حبس را با تحقق شرایط ویژهای اجازه داده است.
مجازات سزاوار کسانی است که با سوء نیت دست به جرایمی همچون کلاهبرداری، سرقت،خیانت در امانت و دیگر جرایم مشابه میزنند،به اشخاصی که به دلایل عدیدهء خارج از اراده آنان از قبیل عوامل اجتماعی، اقتصادی،فرهنگی و...دچار فقر و تنگدستی شده و قادر به پرداخت دیون و ایفای تعهدات و الزامات مالی خود نمیباشند.
چه بسا افراد متدین و آبرومندی که هرگز راه خطا نرفته و از صراط مستقیم خارج نشدهاند،اما ناگهان به دلایلی که رفع آن از حیطهء اقتدار آنان خارج است از ادای دیون و ایفای تعهدات و الزامات مالی خود عاجز و ناتوان شدهاند،آیا رواست این قبیل افراد، راهی حبس شوند تا متعاقبا ضمن اجرای حبس،به ادعای آنان خارج از نوبت رسیدگی شود،چنین منطقی هرگز با تعالیم عالیه و دستورات شرع انور اسلام و اصول عدالت سازگاری ندارد.تهیه کنندگان قانون مرقوم و آییننامه اجرائی آن نیز هرگز چنین قصد و تفکری را نداشته اند؛و هیچ یک از مواد این قانون و آیین نامه اجرایی نیزی چنین مطلبی را عنوان نمیکند،اما این به آن معنا نیست که قانون مزبور و آییننامه اجرایی آن از هرگونه نقص،ایراد،اجمال و ابهام منزه است، و تا آنجا که مربوط به موضوع بحث است به نواقص،کاستیها و پیامدهای سوء تبعات حبس اشاره خواهیم کرد.
دعوی اعسار در مقابل خواسته میتواند مانعی برای بازداشت محکوم علیه،در محکومیتهای مالی بوده و به این ترتیب از آثار زیانبار حبس جلوگیری کند.
نگاهی به مقررات مربوط به اعسار:
عمدهء مقررات مربوط به اعسار به شرح ذیل است:
1-برخی از مواد قانون اصول محاکمات حقوقی مصوب 19 ذیقعده سال 1329،از آن جمله مواد(426 و 625)این قانون.
2-قانون اعسار و افلاس مصوب 25 آبان ماه 1310.
3-قانون اعسار مصوب 20 آذرماه 1313.
4-برخی از مواد قانون آیین دادرسی مدنی مصوب 25 شهریورماه 1318 با اصلاحات و الحاقات بعدی،(مواد 39،40،41،693 تا 708).
6-قانون منع توقیف اشخاص در قبال تخلف از انجام تعهدات و الزامات مالی مصوب 22 آبان ماه 1352.
7-قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 10 آبان ماده 1377.
8-آییننامه اجرایی موضوع ماده(6) قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 26 اردیبهشت 1378 قوه قضائیه.
9-قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 21 فروردینماه 1379،(مواد 24 و 504 تا 514).
شایان ذکر است،قوانین مزبور همگی معتبر نمیباشد ودر بسیاری از موارد قوانین لاحق،قوانین سابق را نسخ کرده است.
تعریف و اقسام اعسار:
1-تعریف اعسار:اعسار در لغت به معنی دچار سختی شدن،دست تنگ بودن، دسترسی به مال نداشتن و توانا به پرداخت وام نبودن،آمده است.
اعسار،اصطلاحی است فقهی وعبارت است از عاجز بودن از ادای دین به واسطه فقر و تنگدستی.1
2-اقسام اعسار:
از توجه به قوانین و مقررات مربوطه میتوان عمده اقسام اعسار رادر دستهبندی ذیل قرار داد:
الف-اعسار از خواسته
اعسار از خواسته ملازمهء با صدور حکم محکومیت خوانده ندارد،زیرا ممکن است خوانده نسبت به دیون خود هیچ ادعایی نداشته باشد،بلکه ادعای وی در رابطه با عدم توان پرداخت خواسته شود.
ماده(39)قانون آیین دادرسی مدنی سابق مصوب 25 شهریور ماده 1318 با اصطلاحات الحاقات بعدی،اگرچه ناظر به صلاحیت دادگاه بودن لیکن قسمت اول ماده قانونی مزبور،به روشنی نوعی از اقسام اعسار را که همان اعسار از خواسته است بیان می کرد که به لحاظ اهمیت مطلب،ماده قانونی مذکور عینا نقل می شود:
«ماده(39)اعسار نسبت به خواسته، در صورتی که ضمن رسیدگی به دعوای اصلی اظهار شود،در دادگاهی که دعوای اصلی مطرح است رسیدگی میشود و درصورتیکه بعد از صدور حکم و قطعیت آن اقامه شود،در دادگاهی رسیدگی میشود که حکم نخستین را صادر کرده است».
ب-اعسار از محکوم به:
فصل دوم قانون اعسار مصوب 20 آبان 1313 با اصطلاحات بعدی(مواد 20 تا 26)، ماده(2)و(3)نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 10 آبان 1377(به استثنای عبارتی از ماده(2)که بعدا توضیح داده میشود)،و قسمتهایی از آییننامه اجرای موضوع ماده(6)قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 26 اردیبهشت 1378 قوه قضائیه،درباره اعسار از محکوم به میباشد که در این مختصر نیازی به توضیح مفصل آن ضروری به نظر نمیرسد.
ج-اعسار از هزینه دادرسی:
اعسار از هزینه دادرسی با عنوان اعسار در مورد مخارج از محاکمه،قبلا در مواد(2 تا 19)فصل اول قانون اعسار مصوب 20 آذر 1313،مورد تصویب قرار گرفته بود که متعاقبا در فصل سوم قانون آیین دادرسی مدنی سابق در مواد(693 تا 708)قرار گرفت؛و با تصویب قانون آیین دارسی داگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی در فروردین 1379،هماکنون فصل دوم باب هشتم شامل مواد(504 تا 514)قانون مزبور،درباره اعسار از هزینه دادرسی جایگزین مقررات یاد شده،گردیده است.
د-اعسار در مقابل اجزائیه ثبتی:
ماده(40)قانون آیین دادرسی مدنی سابق،دعوای اعسار در مقابل برگهای اجرائیه ثبت اسناد را در صلایحت دادگاه محل اقامت مدعی اعسار قرار داده بود.ماده(21)قانون اعسار مصوب 20 آذر 1313 با اصطلاحات بعدی،نیز درباره دعوای اعسار در مورد برگهای اجرائیه ثبت اسناد میباشد.
آنچه که بیان گردید عمدهء اقسام اعسار بود،و ذکر آنها به این معنا نخواهد بود که دعوای اعسار در برابر مالیات و برخی دیگر از عوارض قانونی،مسموع نباشد.
تحلیلی بر ماده(24)قانون آیین دارسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی:
ماده(24)قانون مذکور که در فصل اول از باب اول در صلاحیت دادگاههای میباشد،مقرر میدارد.
«رسیدگی به دعوای اعسار بهطور کلی با دادگاهی است که صلاحیت رسیدگی نخستین به دعوای اصلی را دارد یا ابتدا به ان رسیدگی نموده است»،از توجه ماه قانونی مذکور،میتوان نتیجه گرفت که:
اولا:عبارت(دعوای اعسار بهطور کلی)، شامل تمام اقسام دعوای اعسار،از آن جمله، اعسار از خواسته نیز میباشد.
ثانیا:از مقایسه مواد(39،40،41)قانون آیین دادرسی مدنی سابق،با ماده(24) قانون جدید،به نظر میرسید چون در معین نبودن اقسام اعسار تردید و ابهامی وجود نداشته است لذا،قانونگذار با عبارت(دعوای اعسار بهطور کلی)نیازی به تصریح اقسام آن ندیده است.
ممکن است عبارت(دعوای اعسار بهطور کلی)را نارسا و مجمل تلقی کرد در این صورت،بر قانونگذار و یا هیأت عمومی دیوان عالی کشور است که در تفسیر عبارت، اقدام نموده و هرگونه تردید و ابهام را مرتفع نمایند.
ثالثا قسمت دوم ماده(24)قانون مزبور، با عبارت بین الهلالین(...یا ابتدا به آن رسیدگی نموده است)،ناظر به صلاحیت دادگاه نخستین در رسیدگی به دعوای اعسار بعد از صدور رأی است که حسب مورد،ممکن است در خصوص رسیدگی به اعسار از محکوم به و هزینه تجدیدنظرخواهی و مانند آن باشد،و نه در مورد اعسار از خواسته.
رابعا:از مقایسه قسمت اول ماده(24) قانون یادشده با قسمت دوم آن،با توجه به کلمات«یا ابتدا»به وضوح مشخص است که طرح دعوای اعسار از خواسته،ملازمه با صدور حکم محکومیت ندارد.
خامسا:اگرچه توضیحات مذکور جای هیچگونه تردیدی در امکان طرح دعوای اعسار در مقابل خواسته را باقی نمیگذارد؛و طرح دعوای اعسار در مقابل خواسته دارای موقعیت قانونی است،امّا به نظر میرسد، نحوه نگارش ماده(529)آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب فروردین ماده 1379،نیز به نحوی است که می توان برداشت نمود که برخی از مواد قانون آیین دادرسی مدنی سابق مصوب سال 1318،و نیز ماده(39)قانون مرقوم، راجع به اعسار از خواسته،معتبر است زیرا که در ماده(529)قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی وانقلاب در امور مدنی، بهطور مکرر حرف ربط«و»به کار رفته است و سپس عبارت«درموارد مغایر ملغی میگردد».آمده است.
اما بهتر این بود که ماده(529)قانون موردنظر،به صورت زیر تصویب میگردید:«از تاریخ لازم الاجرا شدن این قانون کلیه قوانین و مقررات مغایر،از آن جمله،قانون آیین دارسی مدنی مصوب 1318 و الحاقات و اصطلاحات آن و مواد(18)،(19)،(21)، (23)،(31)قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب 1373،لغو میگردد».
بههرحال،چه قانون آیین دادرسی مدنی مصوب 1318 را به طور کلی،و یا در موارد مغایر با قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 1379،ملغی تلقی نماییم یا نه،مانعی برای طرح دعوای اعسار در مقابل خواسته،متصور نیست.
حبس در محکومیتهای مالی:
همانطور که که میدانیم،طبق ماده(12) قانون مجازات اسلامی،مجازاتها عبارتند از:
1-حدود،2-قصاص،3-دیات، 4-تعزیرات،5-مجازاتهای بازدارنده.
حبس نیز به دلالت مواد(16 و 17)قانون مجازات اسلامی،مجازات است و مجازات نیز درباره مجرم اعمال میگردد.سؤالی که مطرح میشوداین است که آیا مدیون یا متعهد، مجرم هستند تا بتوان مجازات حبس را درباره آنان اعمال کرد؟پاسخ به این سؤال قطعا منفی است زیرا که:
1-قرآن کریم در آیه(280)از سوره مبارکه بقره میفرماید:
«و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة و ان تصدقوا خیر لکم ان کنتم تعلمون».
این آیهء شریفه،مبین هماهنی نظام اخلاقی و نظام حقوقی در تعالیم دین مبین اسلام است.و نیز گذشت از بدهی وامداران تنگدست را نمونهای از صدقه دانسته و لزوم مهلت دادن به بدهکار تنگدست تا هنگام پرداخت بدهی خویش آرا به سهولت تا هنگام گردیده،و مؤید این است که توقیف بدهکار زندگی متعارفش نباشد جایز نیست.2
2-هر جرمی دارای سه رکن مادی،معنوی و قانونی است.مدیون،متعهد و بدهکار مرتکب جرم نشدهاند و تحقق ارکان جرم درباره آنها قابل تصور نیست.
3-تجربه قانونگذاری گذشته هم حاکی از موفقیت حبس درمحکومیتهای مالی نیست. قانون نحوهء اجرای محکومیتهای مالی مصوب 11 تیرماه 1351،که ماده یک آن اجازه میداد در مورد ضرر و زیان مدعی خصوصی به تقاضای وی،محکوم علیه را به ازای هر 500 ریال یا کسر آن،یک روز بازداشت و گردد و... پس از یکسال و اندی،به موجخب ماده واحده قانون منع توقیف اشخاص در قبال تخلف از تعهدات والزامات مالی مصوب 22 آبان ماه مجازات،سزاوار کسانی است که با سوء نیت دست به جرایمی همچون کلاهبرداری،سرقت، خیانت در امانت و دیگر جرایم مشابه میزنند،نه اشخاصی که به دلایل عدیدهء خارج از اراده آنان، از قبیل عوامل اجتماعی، اقتصادی،فرهنگی و...دچار فقر و تنگدستی شده و قادر به پرداخت دیون و ایفای تعهدات و الزامات مالی خود نمیباشند.
آن بر هیچ کس پوشیده نیست.و شایسته نیست که فرد متدین و آبرومندی را که نتوانسته است بدهی خود را بپردازد و به سایر الزمات و تعهدات مالی خود عمل نماید،راهی حبس شود.
مواد(2 و 3)قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 10 آبان ماه 1377،وبند ج ماده(18)آییننامه اجرایی موضوع ماده(6)قانون مذکور،نیز- برخلاف پارهای از مسوعات-حبس محکوم علیه را در قبال الزمات و تعهدات مالی به سادگی اجازه نداده و شرایط بسیار دشوار و سنگینی را در این رابطه مقرر نموده است.
طبق ماده(2)قانون یادشده:«هر کس محکوم به پرداخت مالی به دیگری شود چه به ضرر و زیان ناشی از جرم یا دیه،و آن را تأدیه ننماید،دادگاه او را الزام به تأدیه نموده و چنانچه مالی از او در دسترس باشد آن را ضبط و به میزان محکومیت از مال ضبط شده استیفا مینماید در غیر این صورت،بنا به تقاضای محکومله،ممتنع را در صورتی که معسر نباشد تا زمان تأدیه،حبس خواهد کرد.»عبارت قسمت آخر همین ماده قانونی(...ممتنع را در صورتی که معسر نباشد...)،ظهور در این دارد که اگر اعسار محکوم ثبوت داشته باشد و در اعسار وی تردیدی نباشد،نمیتوان محکوم را حبس نمود.ماده(3)قانون موصوف نیز،ناظر به زمانی است که،محکوم علیه(خوانده دعوا) تا زمان به مرحلهء اجرا رسیدن حکم،در صددد اثبات اعسار خود برنیامده باشد.در چنین صورتی است که میتوان به در خواست محکوم علیه ممتنع را راهی حبس نمود.به نظر میرسید که مواد قانونی مذکور،با تغییراتی در مواد(624)و(625)قانون اصول محاکمات حقوقی منسوخ مصوب ذیقعده سال 1329 قمری است،که مواد مذکور تا حدودی بیانگر نظر فقها و مضمون حدیث شریف لی الواجد یحّل عقوبته و عرضه است.3.
ماده(3)قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی-که حبس محکوم علیه را اجازه داده است-دادگاه را مکلف کرده است به ادعای اعسار محکوم علیه،خارج از نوبت رسیدگی کند.سؤالات عدیدهای در رابطه با رسیدگی به دعوای اعسار خارج از نوبت قابل تصور است،ازجمله:زمان اولین جلسه رسیدگی خارج از نوبت چه زمانی است؟ فرض کنیم:شخص«الف»در تاریخ 1/3/1379،به درخواست شخص«ب»محکومله،بازداشت گردیده است و دادگاه نیز تا 2/5/1379،از قبل اوقات خود را تنظیم نموده است؛و در همان تاریخ(1/3/1379)، اقدام به تعیین وقت به دلخواه خود نماید؟ مثلا،تاریخ رسیدگی را 1/5/1379 منظور نموده و چنین استدلال کند که خارج از نوبت، وقت رسیدگی تعیین کرده است.قطعا دادگاه چنین اختیاری ندارد،و عبارت«رسیدگی خارج از نوبت»مقرر در ماده(3)قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی،ظهور در چنین اختیاری برای دادگاه ندارد؛بلکه با توجه به مواد(64) و(68)قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی،حداکثر مدت برای تعیین اولین جلسه رسیدگی،هفت روز بیشتر نخواهد بود.در صورت نیاز به تشکیل جلسات بعدی،به عللی از قبیل،اقامه دلایلی از سوی خوانده دعوای اعسار(محکوم له اصلی)،که امکان پاسخگویی آن برای خواهان اعسار در آن جلسه مقدور نباشد و یا عدم حضور شهود،تجدید جلسه-با توجه به توضیحات مذکور نیز به صورت خارج از نوبت خواهد بود.
دعوای اعسار از خواسته:
براساس ماده(48)قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی، شروع به رسیدگی در دادگاه،مستلزم تقدیم دادخواست میباشد.شرایط دادخواست و نکاتی که باید در آن ذکر شود در ماده(51)و (52)همین قانون،معین شده است.خواسته، از مهترین و بهطور کلی،ممکن است مالی یا غیرمالی باشد که از دایرهء این بحث خارج است.اصولا،اعسار در برابر خواسته غیرمالی،از شمول قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی خارج است و سالبهء به انتفای موضوع باشد.
دعوای اعسار از خواسته،مستلزم تقدیم دادخواستی به عنوان دادخواست اعسار از خواسته میباشد،شایان ذکر است که، همانطور که در رأی تمییزی شماره 6863- 1875-26/12/1309 آمده است،قبول دعوای اعسار در قبال دعوای طلب،به عنوان دفاع،مجوز قانونی ندراد.بنابراین،دعوای اعسار خواسته،از شمول ماده(285)4 آیین دادرسی مدنی نبوده و باید به موجب دادخواست جداگانه مطرح5شود.
الف-دادگاه صلاحیتدار:
دادگاه صلاحیتدار در رسیدگی به دعوای اعسار به طور کلی،طبق ماده(24)قانون آیین دارسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی،دادگاههای است که به صلاحیت رسیدگی نخستین به دعوای اصلی را دارد.
بنابراین،چنانچه شخصی داخواستی به طرفیت دیگری به داگاه تقدیم کند و در جریان رسیدگی قرار گیرد،خوانده میتواند در همان داگاه،اقدام به طرح دعوای اعسار از خواسته نماید.
شایان ذکر است که بعد از صدور حکم نیز، خوانده میتواند در مقابل تمام خواسته و یا بخشی از آن تا قبل از صدور حکم-به عنوان دعوای تقابل و یا جداگانه-دعوای اعسار از خواسته را اقامه نماید؛ و چنانچه اعسار وی اثبات گردد، بازداشت او به عنوان ممتنع، ممکن نمیباشد
به دعوای اعسار محکوم علیه در دادگاهی رسیدگی خواهد شد که صلاحیت رسیدگی نخستین به دعوای اصلی را دارد.عبارت قسمت اخیر ماده(24)قانون مزبور،نیز صراحتا این امر را تأیید میکند.
ب-زمان طرح دعوای اعسار از خواسته:
اعسار از خواسته،تا قبل از صدور حکم ممکن خواهد بود و پس از آن نیز تحت عنوان اعسار از محکوم به قابل استماع است.خوانده میتواند دادخواست اعسار از خواسته را به عنوان دعوای تقابل،به تجویز ماده(143) قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی،تا پایان اولین جلسه دادرسی اقامه نماید.در این صورت،با دعوای اصلی توأمان رسیدگی خواهد شد.چنانچه خوانده،دعوای اعسار از خواسته پایان اولین جلسه دادرسی اقامه نکرد در این صورت، بنا به قسمت اخیر ماده(103)قانون مرقوم، مکلف است از دعوای اعسار رامطرح،نموده، است،دادگاه را مطلع نماید.
شایان ذکر است،تکلیف مرقوم در ماده (103)فوق الذکر،برای وکلای طرفین دعوا نیز لازم الرعایه است.
تکلمه-اعطای مهلت قضائی موضوع ماده (277)قانون مدنی که مقرر میدارد:
«متعهد نمیتواند متعهد له رامجبور به قبول قستمی از موضوع تعهد نماید ولی حاکم میتواند نظر به وضعیت مدیون،مهلت عادله،یا قرار اقساط دهد.»،نیاز به دادن دادخواست اعسار و جاری شدن تشریفات آن ندارد؛زیرا احتمال دارد مدیون معسر نباشد و ضرورتهای دیگر،دادن مهلت عادله یا قرار اقساط را ایجاب نماید.6
لازم به توضیح است که در برخی موارد، دادن مهلت طبق مقررات مربوط ممنوع است.7
ج-آثار اثبات دعوای اعسار از خواسته:
پس از اثبات دعوای اعسار از خواسته و صدور حکم و قطعیت آن،بنا به عبارت قسمت دوم ماده(2)قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 10 آبان 1377(...در غیر این صورت به تقاضای محکومله،ممتنع رادر صورتی که معسر نباشد تا زمان تأدیه حبس خواهد کرد...)،درخواست محکومله برای حبس محکوم علیه ممکن نخواهد بود.
نتیجه:
خوانده میتواند در مقابل تمام خواسته و یا بخشی از آن قبل از صدور حکم به عنوان دعوای متقابل و یا جداگانه دعوای اعسار خواسته را اقامه نماید؛و چنانچه اعسار وی اثبات گردد،بازداشت او به عنوان ممتنع، ممکن نمیباشد.
پی نوشتها:
(1)-حسن عمید،فرهنگ فارسی عمید،انتشارات امیر کبیر،تهران.1377.
(2)-آیت اللّه اکبر هاشمی رفسنجانی و جمعی از محققان؛ تفسیر راهنما،جلد دوم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376،صص 282،و 283.
(3)-دکتر محمد جعفر لنگرودی،دانشنامه حقوقی،جلد اول،انتشارات امیر کبیر،تهران،1376.
(4)-ماده(285)قانون آیین دادرسی مدنی سابق،در ماده (142)قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی تکرار شده است.
(5)-دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی،دانشنامه حقوقی،جلد اول،انتشارات امیر کبیر،1376،تهران،ص 495.
(6)-دکتر ناصر کاتوزیان،کتاب قانون مدنی در نظم کنونی حقوقی نشر دادگستر،سال 1377،تهران ص 246.
(7)-همان مأخذ که میتوان به مواد(269 و 309 و 314)قانون تجارت نیز رجوع کرد.
اسد اله صدری (وکیل دادگستری)
منبع : مجله دادرسی
شماره ابلاغ : 70496 شماره انتشار : 9610
1356/09/ 1356 تاريخ روزنامه رسمي : 26 /08/ تاريخ ابلاغ: 25
قانون اجراي احكام مدني
1356/08/ مصوب 01
فصل اول - قواعد عمومي
مبحث اول - مقدمات اجرا
ماده ١ - هيچ حكمي از احكام دادگاههاي دادگستري بموقع اجرا
گذارده نميشود مگر اينكه قطعي شده يا قرار اجراي موقت آن در
موارديكه قانون معين ميكند صادر شده باش.د
ماده ٢ - احكام دادگاههاي دادگستري وقتي بموقع اجرا گذارده ميشود
كه بمحكوم عليه يا وكيل يا قائم مقام قانوني او ابلاغ شده و محكوم له
ي انماينده و يا قائم مقام قانوني او كتبا اين تقاضا را از دادگاه بنماي.د
ماده ٣ - حكمي كه موضوع آن معين نيست قابل اجراء نمي باش.د
ماده ۴ - اجراي حكم با صدور اجرائيه بعمل ميآيد مگر اين كه در
قانون ترتيب ديگري مقرر شده باشد.
در موارديكه دادگاه جنبه اعلامي داشته و مستلزم انجام عملي از
طرف محكو معليه نيست از قبيل اعلام اصالت يا بطلان سند اجرائيه
صادر نميشود همچنين در موارديكه سازمانها و مؤسسات دولتي و
وابسته بدولت طرف دعوي نبوده ولي اجراي حكم بايد بوسيله آنها
صورت گيرد صدور اجرائيه لازم نيست و سازمانها و مؤسسات مزبور
مكلفند بدستور دادگاه حكم را اجرا كنند.
ماده ۵ - صدور اجرائيه با دادگاه نخستين است.
ماده ۶ - در اجرائيه نام و نام خانوادگي و محل اقامت محكوم له و
محكوم عليه و مشخصات حكم و موضوع آن و اينكه پرداخت حق اجرا
بعهده محكوم عليه ميباشد نوشته شده و بامضاء رئيس دادگاه و مدير
دفتر رسيده بمهر دادگاه ممهور و براي ابلاغ فرستاده ميشود.
ماده ٧ - برگهاي اجرائيه بتعداد محكوم عليهم بعلاوه دو نسخه صادر
ميشود يك نسخه از آن در پرونده دعوي و نسخه ديگر پس از ابلاغ
بمحكوم عليه در پرونده اجرائي بايگاني ميگردد و يك نسخه نيز در
موقع ابلاغ بمحكوم عليه داده ميشود.
ماده ٨ - ابلاغ اجرائيه طبق مقررات آئين دادرسي مدني بعمل ميآيد و
آخرين محل ابلاغ بمحكوم عليه در پرونده دادرسي براي ابلاغ
اجرائيه سابقه ابلاغ محسوب اس . ت
ماده ٩ - در موارديكه ابلاغ اوراق راجع بدعوي طبق ماده ١٠٠
قانون آئين دادرسي مدني بعمل آمده و تا قبل از صدور اجرائيه
محكوم عليه محل اقامت خود را بدادگاه اعلام نكرده باشد مفاد اجرائيه
يك نوبت بترتيب مقرر در مادتين ١١٨ و ١١٩ اين قانون آگهي
ميگردد و ده روز پس از آن بموقع اجرا گذاشته ميشود. در اين
صورت براي عمليات اجرائي ابلاغ يا اخطار ديگري به محكوم عليه
لازم نيست مگر اينكه محكوم عليه محل اقامت خود را كتباً بقسمت اجرا
اطلاع دهد. مفاد اين ماده بايد در آگهي مزبور قيد شو.د
ماده ١٠ - اگر محكوم عليه قبل از ابلاغ اجرائيه محجور يا فوت شود
اجرائيه حسب مورد به ولي،قيم، امين، وصي، ورثه يا مدير تركه او
ابلاغ ميگردد و هر گاه حجر يا فوت محكوم عليه بعد از ابلاغ اجرائيه
باشد مفاد اجرائيه و عمليات انجام شده بوسيله ابلاغ اخطاريه بآنها
اطلاع داده خواهد ش.د
ماده ١١ - هر گاه در صدور اجرائيه اشتباهي شده باشد دادگاه ميتواند
رأساً يا بدرخواست هر يك از طرفين باقتضاي مورد اجرائيه را ابطال
ي اتصحيح نمايد يا عمليات اجرائي را الغاء كند و دستور استرداد مورد
اجرا را بده.د
مبحث دوم - دادورزها (مأمورين اجرا)
ماده ١٢ - مدير اجرا تحت رياست و مسئوليت دادگاه انجام وظيفه
ميكند و بقدر لزوم و تحت نظر خود دادورز ( مأمور اجرا) خواهد
داش . ت
ماده ١٣ - اگر دادگاه دادورز (مأمور اجرا) نداشته باشد و يا دادورز
(مأمور اجرا) بتعداد كافي نباشد ميتوان احكام را بوسيله مدير دفتر
ي اكارمندان ديگر دادگاه يا مأمورين شهرباني يا ژاندارمري اجراء كرد.
ماده ١۴ - در صورتيكه حين اجراي حكم نسبت بدادورزها (مأمورين
اجرا) مقاومت يا سوء رفتاري شود ميتوانند حسب مورد از
مأمورين شهرباني، ژاندارمري و يا دژباني براي اجراي حكم كمك
بخواهند، مأمورين مزبور مكلف بانجام آن ميباشن.د
ماده ١۵ - هر گاه مأمورين مذكور در ماده قبل درخواست دادورز
(مأمور اجرا) را انجام ندهند دادورز (مأمور اجرا) صورتمجلسي در
اين خصوص تنظيم ميكند تا توسط مدير اجرا براي تعقيب بمرجع
صلاحيتدار فرستاده شو.د
ماده ١۶ - هر گاه نسبت بدادورز (مأمور اجرا) حين انجام وظيفه
توهين يا مقاومت شود مأمور مزبور صورتمجلسي تنظيم نموده
بامضاء شهود و مأمورين انتظامي (در صورتيكه حضور داشته باشند)
ميرسان.د
ماده ١٧ - كسانيكه مانع دادورز (مأمور اجرا) از انجام وظيفه شوند
علاوه بر مجازات مقرر در قوانين كيفري مسئول خسارات ناشي از
عمل خود نيز ميباشند.
ماده ١٨ - مديران و دادورزها (مأمورين اجرا) در موارد زير
نميتوانند قبول مأموريت نمايند:
١ - امر اجرا راجع بهمسر آنها باشد.
٢ - امر اجرا راجع باشخاصي باشد كه مدير و يا دادورز (مأمور
اجرا) با آنان قرابت نسبي يا سببي تا درجه سوم دارد.
٣ - مدير يا دادورز (مأمور اجرا) قيم يا وصي يكي از طرفين يا كفيل
امور او باشد
۴ - وقتيكه امر اجرا راجع بكساني باشد كه بين آنان و مدير يا دادورز
(مأمور اجرا) يا همسر آنان دعوي مدني يا كيفري مطرح است. در هر
يك از موارد مذكور در اين ماده اجراي حكم از طرف رئيس دادگاه
بمدير يا دادورز (مأمور اجرا) ديگري محول ميشود و اگر در آن
حوزه مدير يا مأمور ديگري نباشد اجراي حكم بوسيله مدير دفتر يا
كارمند ديگر دادگاه يا حسب مورد مأموران شهرباني و ژاندارمري
بعمل خواهد آمد.
مبحث سوم - ترتيب اجرا
ماده ١٩ - اجرائيه بوسيله قسمت اجرا دادگاهي كه آن را صادر كرده
به موقع اجرا گذاشته ميشود.
ماده ٢٠ - هر گاه تمام يا قسمتي از عمليات اجرائي بايد در حوزه
دادگاه ديگري بعمل آيد مدير اجرا انجام عمليات مزبور را به قسمت
اجرا دادگاه آن حوزه محول ميكن.د
ماده ٢١ - مدير اجرا براي اجراي حكم پرونده اي تشكيل ميدهد تا
اجرائيه و تقاضاها و كليه برگهاي مربوط، بترتيب در آن بايگاني
شود.
ماده ٢٢ - طرفين ميتوانند پرونده اجرائي را ملاحظه و از محتويات
آن رونوشت يا فتوكپي بگيرند هزينه رونوشت يا فتوكپي بميزان مقرر
در قانون آئين دادرسي مدني اخذ ميشو.د
ماده ٢٣ - پس از ابلاغ اجرائيه مدير اجراء نام دادورز (مأمور اجرا)
را در ذيل اجرائيه نوشته و عمليات اجرائي را بعهده او محول ميكن.د
ماده ٢۴ - دادورز (مأمور اجرا) بعد از شروع باجرا نميتواند اجراي
حكم را تعطيل يا توقيف يا قطع نمايد يا بتأخير اندازد مگر بموجب
قرار دادگاهي كه دستور اجراي حكم را داده يا دادگاهي كه صلاحيت
صدور دستور تأخير اجراي حكم را دارد يا با ابراز رسيد محكوم له
دائر به وصول محكوم به يا رضايت كتبي او در تعطيل يا توقيف يا قطع
يا تأخير اجراء.
ماده ٢۵ - هر گاه در جريان اجراي حكم اشكالي پيش آيد دادگاهي كه
حكم تحت نظر آن اجراء ميشود رفع اشكال مي نماي.د
ماده ٢۶ - اختلاف ناشي از اجراي احكام راجع بدادگاهي است كه حكم
توسط آن دادگاه اجرا ميشو.د
ماده ٢٧ - اختلافات راجع بمفاد حكم همچنين اختلافات مربوط باجراي
احكام كه از اجمال يا ابهام حكم يا محكوم به حادث شود در دادگاهي كه
حكم را صادر كرده رسيدگي ميشود.
ماده ٢٨ - رأي داوري كه موضوع آن معين نيست قابل اجراء
نميباش.د
مرجع رفع اختلاف ناشي از اجراي رأي داوري دادگاهي است كه
اجرائيه صادر كرده است.
ماده ٢٩ - در مورد حدوث اختلاف در مفاد حكم هر يك از طرفين
ميتواند رفع اختلاف را از دادگاه بخواهد. دادگاه در وقت فوق العاده
رسيدگي ورفع اختلاف ميكند و در صورتيكه محتاج رسيدگي بيشتري
باشد رونوشت درخواست را بطرف مقابل ابلاغ نموده طرفين را در
جلسه خارج از نوبت براي رسيدگي دعوت ميكند ولي عدم حضور آنها
باعث تأخير رسيدگي نخواهد ش.د
ماده ٣٠ - درخواست رفع اختلاف موجب تأخير اجراي حكم نخواهد
شد مگر اينكه دادگاه قرار تأخير اجراي حكم را صادر نمايد.
ماده ٣١ - هر گاه محكوم عليه فوت يا محجور شود عمليات اجرائي
حسب مورد تا زمان معرفي ورثه، ولي، وصي، قيم محجور يا امين و
مدير تركه متوقف ميگردد و قسمت اجرا بمحكوم له اخطار ميكند تا
اشخاص مذكور را با ذكر نشاني و مشخصات كامل معرفي نمايد و اگر
مالي توقيف نشده باشد دادورز (مأمور اجرا) ميتواند بدرخواست
محكوم له معادل محكوم به از تركه متوفي يا اموال محجور توقيف كند.
ماده ٣٢ - حساب مواعد مطابق مقررات آئين دادرسي مدني است و
مدتيكه عمليات اجرائي توقيف ميشود به حساب نخواهد آم.د
ماده ٣٣ - هر گاه محكوم عليه بازرگان بوده و در جريان اجراء
ورشكسته شود مراتب از طرف مدير اجرا باداره تصفيه يا مدير
تصفيه اعلام ميشود تا طبق مقررات راجع به تصفيه امور ورشكستگي
اقدام گرد.د
ماده ٣۴ - همينكه اجرائيه بمحكوم عليه ابلاغ شد محكوم عليه مكلف
است ظرف ده روز مفاد آنرا بموقع اجرا بگذارد يا ترتيبي براي
پرداخت محكوم به بدهد يا مالي معرفي كند كه اجراي حكم و استيفاء
محكوم به از آن ميسر باشد و در صورتيكه خود را قادر به اجراي
مفاد اجرائيه نداند بايد ظرف مهلت مزبور جامع دارائي خود را بقسمت
اجرا تسليم كند و اگر مالي ندارد صريحاً اعلام نمايد هر گاه ظرف سه
سال بعد از انقضاء مهلت مذكور معلوم شود كه محكوم عليه قادر
باجراي حكم و پرداخت محكوم به بوده ليكن براي فرار از آن اموال
خود را معرفي نكرده يا صورت خلاف واقع از دارائي خود داده
بنحويكه اجراي تمام يا قسمتي از مفاد اجرائيه متعسر گرديده باشد
بحبس جنحه اي از شصت و يكروز تا شش ماه محكوم خواهد شد.
تبصره - شخص ثالث نيز ميتواند بجاي محكو معليه براي استيفاي
محكوم به مالي معرفي كن.د
ماده ٣۵ - بدهكاري كه در مدت مذكور قادر بپرداخت بدهي خود نبوده
مكلف است هر موقع كه به تأديه تمام يا قسمتي از بدهي خود
متمك نگردد آن را بپردازد و هر بدهكاري كه ظرف سه سال از تاريخ
انقضاي مهلت مقرر قادر بپرداخت تمام يا قسمتي از بدهي خود شده و
تا يكماه از تاريخ امكان پرداخت آنرا نپردازد و يا مالي به مسئول اجرا
معرفي نكند بمجازات مقرر در ماده قبل محكوم خواهد شد.
تبصره ١ - محكوم له ميتواند بعد از ابلاغ اجرائيه و قبل از انقضاي
مهلت مقرر در مواد قبل اموال محكوم عليه را براي تأمين محكوم به
بقسمت اجرا معرفي كند و قسمت اجرا مكلف بقبول آنست. پس از
انقضاي مهلت مزبور نيز در صورتيكه محكوم عليه مالي معرفي نكرده
باشد كه اجراي حكم و استيفاي محكوم به از آن ميسر باشد محكوم له
ميتواند هر وقت مالي از محكوم عليه بدست آيد استيفاي محكوم به را
از آن مال بخواه.د
تبصره ٢ - تعقيب كيفري جرائم مندرج در مواد ٣۴ و ٣۵ منوط
بشكايت شاكي خصوصي است و در صورت گذشت او تعقيب يا اجراي
مجازات موقوف ميگرد.د
ماده ٣۶ - در موارديكه مفاد اجرائيه از طريق انتشار آگهي
بمحكوم عليه ابلاغ ميشود در صورتيكه باموال او دسترسي باشد
بتقاضاي محكوم له معادل محكوم به از اموال محكوم عليه توقيف
ميشود.
ماده ٣٧ - محكوم له ميتواند طريق اجراي حكم را بدادورز (مأمور
اجرا) ارائه دهد و در حين عمليات اجرائي حاضر باشد ولي نميتواند
در اموريكه از وظايف دادورز (مأمور اجرا) است دخالت نماي.د
ماده ٣٨ - دادورز (مأمور اجرا) محكوم به را بمحكوم له تسليم نموده
برگ رسيد ميگيرد و هر گاه محكوم به نبايد بمشاراليه داده شود يا
دسترسي به محكوم له نباشد مراتب را جهت صدور دستور مقتضي به
دادگاهي كه اجرائيه صادر كرده است اعلام ميكند.
ماده ٣٩ - هر گاه حكمي كه بموقع اجرا گذارده شده بر اثر فسخ يا
نقض يا اعاده دادرسي بموجب حكم نهائي بلااثر شود عمليات اجرائي
بدستور دادگاه اجراكننده حكم بحالت قبل از اجرا بر ميگردد و در
صورتيكه محكوم به عين معين بوده و استرداد آن ممكن نباشد دادورز
(مأمور اجرا)مثل يا قيمت آنرا وصول مي نمايد. اعاده عمليات اجرائي
بدستور دادگاه بترتيبي كه براي اجراي حكم مقرر است بدون صدور
اجرائيه بعمل ميآيد.
ماده ۴٠ - محكوم له و محكوم عليه ميتواند براي اجراي حكم قراري
گذارده و مراتب را بقسمت اجرا اعلام دارن.د
ماده ۴١ - هر گاه محكوم عليه طوعاً حكم دادگاه را اجرا نمايد دادورز
(مأمور اجرا) بترتيب مقرر در اين قانون اقدام باجراي حكم ميكن.د
ماده ۴٢ - هر گاه محكوم به عين معين منقول يا غير منقول بوده و
تسليم آن بمحكوم له ممكن باشد دادورز ( مأمور اجرا) عين آنرا گرفته
و به محكوم له ميدهد.
ماده ۴٣ - در موارديكه حكم خلع يد عليه متصرف ملك مشاع بنفع
مالك قسمتي از ملك مشاع صادر شده باشد از تمام ملك خلع يد
ميشود،ولي تصرف محكوم له در ملك خلع يد شده مشمول مقررات
املاك مشاعي است.
ماده ۴۴ - اگر عين محكوم به در تصرف كسي غير از محكو معليه
باشد اين امر مانع اقدامات اجرائي نيست مگر اينكه متصرف مدعي
حقي از عين يا منافع آن بوده و دلائلي هم ارائه نمايد در اين صورت
دادورز (مأمور اجرا) يك هفته باو مهلت ميدهد تا بدادگاه صلاحيتدار
مراجعه كند و در صورتيكه ظرف پانزده روز از تاريخ مهلت مذكور
قراري دائر بتأخير اجراي حكم بقسمت اجرا ارائه نگردد عمليات
اجرائي ادامه خواهد ياف . ت
ماده ۴۵ - هر گاه در محلي كه بايد خلع يد شود اموالي از محكو معليه
يا شخص ديگري باشد و صاحب مال از بردن آن خودداري كند و يا
باو دسترسي نباشد دادورز (مأمور اجرا) صورت تفصيلي اموال مذكور
را تهيه و بترتيب زير عمل ميكند:
١ - اسناد و اوراق بهادار و جواهر و وجه نقد بصندوق دادگستري يا
يكي از بانكها سپرده ميشود. ٢ - اموال ضايع شدني و اشيائي كه
بهاي آنها متناسب با هزينه نگاهداري نباشد بفروش رسيده و حاصل
فروش پس از كسر هزينه هاي مربوط بصندوق دادگستري سپرده
ميشود تا بصاحب آن مسترد گردد.
٣ - در مورد ساير اموال دادورز (مأمور اجرا) آنها را در همان محل
يا محل مناسب ديگري محفوظ نگاهداشته و يا بحافظ سپرده و رسيد
دريافت ميدار.د
ماده ۴۶ - اگر محكوم به عين معين بوده و تلف شده و يا بآن
دسترسي نباشد قيمت آن با تراضي طرفين و در صورت عدم تراضي
بوسيله دادگاه تعيين و طبق مقررات اين قانون از محكوم عليه وصول
ميشود و هر گاه محكوم به قابل تقويم نباشد محكوم له ميتواند دعوي
خسارت اقامه نمايد.
ماده ۴٧ - هر گاه محكوم به انجام عمل معيني باشد و محكوم عليه از
انجام آن امتناع ورزد و انجام عمل به توسط شخص ديگري ممكن
باشد محكوم له ميتواند تحت نظر دادورز (مأمور اجرا) آن عمل را
وسيله ديگري انجام دهد و هزينه آنرا مطالبه كند و يا بدون انجام
عمل هزينه لازم را بوسيله قسمت اجرا از محكوم عليه مطالبه نمايد.
در هر يك از موارد مذكور دادگاه با تحقيقات لازم و در صورت
ضرورت با جلب نظر كارشناس ميزان هزينه و معين مينمايد.
وصول هزينه مذكور و حق الزحمه كارشناس از محكوم عليه به ترتيبي
است كه براي وصول محكوم به نقدي مقرر اس . ت
تبصره - در صورتيكه انجام عمل توسط شخص ديگري ممكن نباشد
مطابق ماده ٧٢٩ آئين دادرسي مدني انجام خواهد ش.د
ماده ۴٨ - در صورتيكه در ملك مورد حكم خلع يد زراعت شده و
تكليف زرع در حكم معين نشده باشد بترتيب زير رفتار ميشود:
اگر موقع برداشت محصول رسيده باشد محكوم عليه بايد فوراً محصول
را بردارد والا دادورز (مأمور اجرا) اقدام به برداشت محصول نموده
و هزينه هاي مربوط را تا زمان تحويل محصول به محكوم عليه از او
وصول مينمايد. هرگاه موقع برداشت محصول نرسيده باشد اعم از
اينكه بذر روئيده يا نروئيده باشد محكوم له مخير است كه بهاي زراعت
را بپردازد و ملك را تصرف كند يا ملك را تا زمان رسيدن محصول
بتصرف محكوم عليه باقي بگذارد و اجرت المثل بگيرد. تشخيص بهاي
زراعت و اجرت المثل با دادگاه خواهد بود و نظر دادگاه در اين مورد
قطعي است.
فصل دوم - توقيف اموال
مبحث اول - مقررات عمومي
ماده ۴٩ - در صورتيكه محكوم عليه در موعديكه براي اجراي حكم
مقرر است مدلول حكم را طوعاً اجرا ننمايد يا قراري با محكوم له براي
اجراي حكم ندهد و مالي هم معرفي نكند يا مالي از او تأمين و توقيف
نشده باشد محكوم له ميتواند درخواست كند كه از اموال محكوم عليه
معادل محكوم به توقيف گردد.
ماده ۵٠ - دادورز (مأمور اجرا) بايد پس از درخواست توقيف بدون
تأخير اقدام بتوقيف اموال محكوم عليه نمايد و اگر اموال در حوزه
دادگاه ديگري باشد توقيف آنرا از قسمت اجراي دادگاه مذكور بخواهد.
ماده ۵١ - از اموال محكوم عليه بميزاني توقيف ميشود كه معادل
محكوم به و هزينه هاي اجرائي باشد ولي هر گاه مال معرفي شده
ارزش بيشتري داشته و قابل تجزيه نباشد تمام آن توقيف خواهد شد
در اينصورت اگر مال غير منقول باشد مقدار مشاعي از آن كه معادل
محكوم به و هزينه هاي اجرائي باشد توقيف ميگرد.د
ماده ۵٢ - اگر مالي از محكوم عليه تأمين و توقيف شده باشد استيفاء
محكوم به از همان مال بعمل ميآيد مگر آنكه مال تأمين شده
تكافوي محكوم به را نكند كه در اينصورت معادل بقيه محكوم به از
ساير اموال محكوم عليه توقيف ميگرد.د
ماده ۵٣ - هر گاه مالي از محكوم عليه در قبال خواسته يا محكو مبه
توقف شده باشد محكوم عليه ميتواند يكبار تا قبل از شروع بعمليات
راجع به فروش درخواست تبديل مالي را كه توقيف شده است بمال
ديگري بنمايد مشروط بر اينكه مالي كه پيشنهاد ميشود از حيث قيمت
و سهولت فروش از مالي كه قبلاً توقيف شده است كمتر نباشد.
محكوم له نيز ميتواند يكبار تا قبل از شروع به عمليات راجع بفروش
درخواست تبديل مال توقيف شده را بنمايد. در صورتيكه محكوم عليه يا
محكوم له به تصميم قسمت اجرا معترض باشند ميتوانند بدادگاه
صادركننده اجرائيه مراجعه نمايند.تصميم دادگاه در اين مورد قطعي
است.
ماده ۵۴ - اگر مالي كه توقيف آن تقاضا شده وثيقه ديني بوده يا در
مقابل طلب ديگري توقيف شده باشد قسمت اجراء بدرخواست
محكوم له توقيف مازاد ارزش مال مزبور را حسب مورد باداره ثبت يا
مرجعي كه قبلاً مال را توقيف كرده است اطلاع ميدهد در اينصورت
اگر مال ديگري بتقاضاي محكوم له توقيف شود كه تكافوي طلب او را
بنمايد از توقيف مازاد رفع اثر خواهد شد. در صورت فك وثيقه يا رفع
توقيف اصل مال، توقيف مازاد خود بخود بتوقيف اصل مال تبديل
ميشود.
در اين مورد هر گاه محكوم عليه بعنوان عدم تناسب بهاي مال با
ميزان بدهي معترض باشد بهزينه او مال ارزيابي شده از مقدار زائد بر
بدهي رفع توقيف خواهد ش.د
ماده ۵۵ - در مورد مالي كه وثيقه بوده يا در مقابل مطالباتي توقيف
شده باشد محكوم له ميتواند تمام ديون و خسارات قانوني را با حقوق
دولت حسب مورد در صندوق ثبت يا دادگستري توديع نموده تقاضاي
توقيف مال و استيفاي حقوق خود را از آن بنمايد در اينصورت وثيقه
و توقيفهاي سابق فك و مال بابت طلب او و مجموع وجوه توديع شده
بلافاصله توقيف ميشو.د
ماده ۵۶ - هر گونه نقل و انتقال اعم از قطعي و شرطي و رهني
نسبت بمال توقيف شده باطل و بلااثر است.
ماده ۵٧ - هر گونه قرارداد يا تعهدي كه نسبت بمال توقيف شده بعد
از توقيف بضرر محكوم له منعقد شود نافذ نخواهد بود مگر اينكه
محكوم له كتباً رضايت دهد.
ماده ۵٨ - در صورتيكه محكوم عليه، محكوم به و خسارات قانوني را
تأديه نمايد قسمت اجرا از مال توقيف شده رفع توقيف خواهد كر.د
ماده ۵٩ - محكوم عليه ميتواند با نظارت دادورز (مأمور اجرا) مال
توقيف شده را بفروشد مشروط بر اينكه حاصل فروش به تنهائي براي
پرداخت محكوم به و هزينه هاي اجرائي كافي باشد و اگر مال در مقابل
قسمتي از محكوم به توقيف شده حاصل فروش نباشد از مبلغي كه در
قبال آن توقيف بعمل آمده كمتر باش.د
ماده ۶٠ - عدم حضور محكوم له و محكوم عليه مانع از توقيف مال
نميشود ولي توقيف مال بطرفين اعلام خواهد شد.
مبحث دوم - در توقيف اموال منقول
ماده ۶١ - مال منقولي كه در تصرف كسي غير از محكوم عليه باشد و
متصرف نسبت بآن ادعاي مالكيت كند يا آنرا متعلق بديگري معرفي
نمايد بعنوان مال محكوم عليه توقيف نخواهد شد. در صورتيكه خلاف
ادعاي متصرف ثابت شود مسئول جبران خسارت محكوم له خواهد
بود.
ماده ۶٢ - اموال منقولي كه خارج از محل سكونت يا محل كار
محكوم عليه باشد در صورتي توقيف ميشود كه دلائل و قرائن كافي بر
احراز از مالكيت او در دست باشد.
ماده ۶٣ - از اموال منقول موجود در محل سكونت زوجين آنچه
معمولاً و عادتاً مورد استفاده اختصاصي زن باشد متعلق بزن و آنچه
مورد استفاده اختصاصي مرد باشد متعلق به شوهر و بقيه از نظر
مقررات اين قانون مشترك بين آنان محسوب ميشود مگر اين كه
خلاف آن ثابت گردد.
ماده ۶۴ - اگر مال معرفي شده در جائي باشد كه در آن بسته باشد و
از باز كردن آن خودداري نمايند دادورز (مأمور اجرا) با حضور
مأمور شهرباني ي اژاندارمري يا دهبان محل اقدام لازم براي باز كردن
در و توقيف مال معمول ميدارد و در مورد باز كردن محلي كه كسي
در آن نيست حسب مورد نماينده دادستان يا دادگاه بخش مستقل نيز
بايد حضور داشته باش.د
ماده ۶۵ - اموال زير براي اجراي حكم توقيف نميشود:
١ - لباس و اشياء و اسبابي كه براي رفع حوائج ضروري
محكوم عليه و خانواده او لازم است.
٢ - آذوقه بقدر احتياج يكماهه محكوم عليه و اشخاص واجب النفقه او.
٣ - وسائل و ابزار كار ساده كسبه و پيشه وران و كشاورزان.
۴ - اموال و اشيائي كه بموجب قوانين مخصوص غير قابل توقيف
ميباشند.
تبصره - تصنيفات و تأليفات و ترجمه هائي كه هنوز بچاپ نرسيده
بدون رضايت مصنف و مؤلف و مترجم و در صورت فوت آنها بدون
رضايت ورثه يا قائم مقام آنان توقيف نميشود.
ماده ۶۶ - اموال ضايع شدني بلافاصله و اموالي كه ادامه توقيف آن
مستلزم هزينه نامتناسب يا كسر فاحش قيمت است فوراً ارزيابي و با
تصويب دادگاه بدون رعايت تشريفات راجع بتوقيف و مزايده بفروش
ميرسد ليكن قبل از فروش بايد صورتي از اموال مزبور برداشته شود.
مبحث سوم - صورت برداري اموال منقول
ماده ۶٧ - دادورز (مأمور اجرا) بايد قبل از توقيف اموال منقول،
صورتي كه مشتمل بر وصف كامل اموال از قبيل نوع - عدد - وزن -
اندازه و غيره كه با تمام حروف و اعداد باشد تنظيم نمايد، در مورد
طلا و نقره عيار آنها (هر گاه عيار آنها معين باشد) و در جواهرات
اسامي و مشخصات آنها و در كتاب، نام كتاب و مؤلف و مترجم و
خطي يا چاپي بودن آن با ذكر تاريخ تحرير يا چاپ و در تصوير و
پرده نقاشي خصوصيات و اسم نقاش (اگر معلوم باشد) و در
مصنوعات، ساخت و مدل و در مورد فرش بافت و رنگ و در مورد
سهام و اوراق بهادار نوع و تعداد و مبلغ اسمي آن و بطور كلي در
هر مورد مشخصات و خصوصياتي كه معرف كامل مال باشد نوشته
ميشو.د
ماده ۶٨ - تراشيدن و پاك كردن و الحاق و نوشتن بين سطرها در
صورت اموال ممنوع است و اگر سهو و اشتباهي رخ داده باشد
دادورز (مأمور اجرا)در ذيل صورت آنرا تصحيح و به امضاء
حاضران ميرسان.د
ماده ۶٩ - هر گاه اشخاص ثالث نسبت بامواليكه توقيف ميشود اظهار
حقي نمايند دادورز (مأمور اجرا) مشخصات اظهاركننده و
خلاصه اظهارات او را قيد ميكن.د
ماده ٧٠ - هر گاه محكوم له و محكوم عليه يا نماينده قانوني آنها
حاضر بوده و راجع به تنظيم صورت ايراد و اظهاري نمايند دادورز
(مأمور اجرا) ايراد و اظهار آنان را با جهات رد يا قبول در آخر
صورت قيد ميكند. طرفين اگر حاضر باشند ظرف يك هفته از تاريخ
تنظيم صورت حق شكايت خواهند داشت والا صورت اموال از طرف
قسمت اجرا به طرف غايب ابلاغ ميشود و طرف غايب حق دارد ظرف
يكهفته از تاريخ ابلاغ شكايت نمايد.
ماده ٧١ - در صورت اموال بايد تاريخ و ساعت شروع و ختم عمل
نوشته شود و بامضاء دادورز (مأمور اجرا) و حاضران برسد هر گاه
محكوم له و محكوم عليه يا نماينده قانوني آنها از امضاء ذيل صورت
اموال امتناع نمايند مراتب در صورت قيد ميشو.د
ماده ٧٢ - دادورز (مأمور اجرا) به تقاضاي محكوم له يا محكو معليه
رونوشت گواهي شده از صورت اموال را به آنها خواهد داد.
مبحث چهارم - ارزيابي اموال منقول
ماده ٧٣ - ارزيابي اموال منقول حين توقيف بعمل ميآيد و در صورت
اموال درج ميشود قيمت اموال را محكوم له و محكوم عليه
بتراضي تعيين مي نمايند و هر گاه طرفين حين توقيف حاضر نباشند يا
حاضر بوده و در تعيين قيمت تراضي ننمايند ارزياب معين ميشو.د
ماده ٧۴ - ارزياب بتراضي طرفين معين ميشود. در صورت عدم
تراضي يا عدم حضور محكوم عليه دادورز (مأمور اجرا) از بين
كارشناسان رسمي و در صورت نبودن كارشناس رسمي از بين
اشخاص معتمد و خبره ارزياب معين ميكند و هر گاه در حين توقيف
بارزياب دسترسي نباشد قيمتي كه محكوم له تعيين كرده براي توقيف
مال ملاك عمل قرار خواهد بود. در اينصورت دادورز (مأمور اجرا)
بقيد فوريت نسبت به تعيين ارزياب و تقويم مال اقدام خواهد كر.د
ماده ٧۵ - قسمت اجرا ارزيابي را بلافاصله بطرفين ابلاغ مينمايد.
هر يك از طرفين ميتواند ظرف سه روز از تاريخ ابلاغ ارزيابي
بنظريه ارزياب اعتراض نمايد، اين اعتراض در دادگاهي كه حكم
بوسيله آن اجرا ميشود، مورد رسيدگي قرار ميگيرد و در صورت
ضرورت با تجديد ارزيابي قيمت مال معين ميشود، تشخيص دادگاه در
اين مورد قطعي اس . ت
ماده ٧۶ - حق الزحمه ارزياب با در نظر گرفتن كميت و كيفيت و
ارزش كار بوسيله دادورز (مأمور اجرا) معين ميگردد و پرداخت آن
بعهده محكوم عليه است. هر گاه نسبت بميزان حق الزحمه اعتراضي
باشد دادگاه در اين مورد تصميم مقتضي اتخاذ خواهد كرد. هر گاه
محكوم عليه از پرداخت حق الزحمه ارزياب امتناع نمايد محكوم له
ميتواند آن را بپردازد. در اينصورت دادورز (مأمور اجرا) وجه مزبور
را ضمن اجراي حكم از محكوم عليه وصول و به محكوم له خواهد داد.
پرداخت حق الزحمه در مورد ماده قبل بعهده معترض است و اگر
ظرف سه روز از تاريخ ابلاغ اخطار نپردازد به اعتراض او ترتيب اثر
داده نخواهد ش.د
مبحث پنجم - حفظ اموال منقول توقيف شده
ماده ٧٧ - اموال توقيف شده در همان جا كه هست حفظ ميشود مگر
اينكه نقل اموال بمحل ديگري ضرورت داشته باش.د
ماده ٧٨ - اموال توقيف شده براي حفاظت بشخص مسئولي سپرده
ميشود. حافظ با توافق طرفين تعيين ميگردد و در صورتيكه طرفين
حين توقيف حاضر نباشند و يا در انتخاب حافظ تراضي ننمايند دادورز
(مأمور اجرا) شخص قابل اعتمادي را معين ميكند. اوراق بهادار و
جواهر و امثال آنه ادر صورت اقتضا در يكي از بانكها به امانت
گذاشته ميشو.د
ماده ٧٩ - اموال توقيف شده بدون تراضي كتبي طرفين باشخاص ذيل
سپرده نميشود:
١ - اقرباي سببي و نسبي دادورز (مأمور اجرا) تا درجه سوم.
٢ - محكوم له و محكوم عليه و همسر آنان و كسانيكه با طرفين قرابت
نسبي يا سببي تا درجه سوم دارند.
ماده ٨٠ - اموال توقيف شده و رونوشت صورت اموال بشخصي كه
مسئوليت حفظ را بعهده گرفته تحويل و رسيد اخذ ميگرد.د
ماده ٨١ - شخص حافظ ميتواند اجرت بخواهد و هر گاه در ميزان
اجرت تراضي نشود مدير اجراء با توجه به كميت و كيفيت مال و مدت
حفاظت ميزان آن را تعيين مي نمايد.
ماده ٨٢ - اجرت حافظ را اگر محكوم عليه تأديه نكند محكوم له
ميپردازد و از حاصل فروش اشياء توقيف شده استيفاء مينمايد. در
صورت مطالبه اجرت از طرف حافظ و عدم تأديه آن مدير اجرا
بمحكوم له اخطار ميكند كه ظرف ده روز از تاريخ ابلاغ اخطار اجرت
حافظ را بپرداز.د
ماده ٨٣ - حافظ نسبت به اموال توقيف شده امين است و حق ندارد
اموال توقيف شده را مورد استفاده قرار داده يا به كسي بدهد و بطور
كلي هر گاه حافظ مرتكب تعدي يا تفريط گردد مسئول پرداخت خسارت
وارده بوده و حق مطالبه اجرت هم نخواهد داش . ت
ماده ٨۴ - هر گاه اموال توقيف شده منافعي داشته باشد حافظ بايد
حساب آن را بدهد.
ماده ٨۵ - در صورتيكه حافظ از تسليم اموال توقيف شده امتناع كند
از تاريخ امتناع ضامن محسوب است و دادورز (مأمور اجرا) معادل
ارزش مال توقيف شده را از اموال حافظ استيفاء مي نماي.د
ماده ٨۶ - هر گاه حافظ نخواهد يا نتواند اموال توقيف شده را
نگاهداري كند و يا اوضاع و احوال تغيير او را ايجاب نمايد دادورز
(مأمور اجرا) پس از تصويب دادگاه حافظ ديگري معين خواهد كرد.
مبحث ششم - توقيف اموال منقول محكوم عليه كه نزد شخص ثالث
است
ماده ٨٧ - هر گاه مال متعلق بمحكوم عليه نزد شخص ثالث اعم از
حقوقي يا حقيقي باشد يا مورد درخواست توقيف، طلبي باشد كه
محكوم عليه از شخص ثالث دارد اخطاري در باب توقيف مال يا طلب و
ميزان آن به پيوست رونوشت اجرائيه بشخص ثالث ابلاغ و رسيد
دريافت ميشود و مراتب فوراً به محكوم عليه نيز ابلاغ ميگردد.
ماده ٨٨ - شخص ثالث پس از ابلاغ اخطار توقيف نبايد مال يا طلب
توقيف شده را به محكوم عليه بدهد و مكلف است طبق دستور مدير
اجرا عمل نمايد، در صورت تخلف مسئول جبران خسارت وارده به
محكوم له خواهد بو.د
ماده ٨٩ - هر گاه مالي كه نزد شخص ثالث توقيف شده عين معين يا
وجه نقد يا طلب حال باشد شخص ثالث بايد در صورت مطالبه آنرا به
دادورز(مأمور اجرا) بدهد و رسيد دريافت دارد اين رسيد بمنزله سند
تأديه وجه يا دين يا تحويل عين معين از طرف شخص ثالث به
محكوم عليه خواهد بو.د
ماده ٩٠ - در مورديكه شخص ثالث دين خود را باقساط يا اجور و
عوائدي را بتدريج به محكوم عليه ميپردازد و محكوم له تقاضاي
استيفاء محكوم به را از آن بنمايد دادورز (مأمور اجرا) به شخص
ثالث اخطار ميكند كه اقساط يا عوائد و اجور مقرر را به قسمت اجرا
تسليم نماي.د
ماده ٩١ - هر گاه شخص ثالث منكر وجود تمام يا قسمتي از مال يا
طلب يا اجور و عوايد محكوم عليه نزد خود باشد بايد ظرف ده روز از
تاريخ ابلاغ اخطاريه مراتب را بقسمت اجرا اطلاع ده.د
ماده ٩٢ - هر گاه شخص ثالث بتكليف مقرر در ماده قبل عمل نكند و
يا بر خلاف واقع منكر وجود تمام يا قسمتي از مال يا طلب يا اجور و
عوائد محكوم عليه نزد خود گردد و يا اطلاعاتي كه داده موافق با واقع
نباشد و موجب خسارت شود محكوم له ميتواند براي جبران خسارت به
دادگاه صلاحيتدار مراجعه نماي.د
ماده ٩٣ - اگر شخص ثالث از تسليم عين مال توقيف شده امتناع
نمايد و دادورز (مأمور اجرا) بآن مال دسترسي پيدا نكند معادل قيمت
آن از دارائي او براي استيفاء محكوم به توقيف خواهد شد. در
صورتيكه شخص ثالث مدعي باشد كه مال قبل از مطالبه قسمت اجرا
بدون تعدي و تفريط او از بين رفته ميتواند به دادگاه دادخواست دهد
دادگاه در صورتيكه دلائل او را موجه تشخيص دهد قراري در باب
توقيف عمليات اجرائي تا تعيين تكليف نهائي صادر ميكند.
ماده ٩۴ - هر گاه شخص ثالث از تأديه وجه نقد يا طلب حال كه نزد
او توقيف شده امتناع نمايد بميزان وجه مزبور از دارائي او توقيف
خواهد ش.د
ماده ٩۵ - شخص ثالثي كه مال محكوم عليه نزد او توقيف شده
ميتواند مال مزبور را هر وقت بخواهد بقسمت اجرا تسليم كند و
قسمت اجرا بايد آن را قبول نمايد.
مبحث هفتم - توقيف حقوق مستخدمين
ماده ٩۶ - از حقوق و مزاياي كاركنان سازمانها و مؤسسات دولتي يا
وابسته بدولت و شركتهاي دولتي و شهرداريها و بانكها و شركتها و
بنگاههاي خصوصي و نظائر آن در صورتيكه داري زن يا فرزند باشند
ربع و الا ثلث توقيف ميشود.
تبصره ١ - توقيف و كسر يك چهارم حقوق بازنشستگي يا وظيفه
افراد موضوع اين ماده جايز است مشروط بر اينكه دين مربوط
بشخص بازنشسته يا وظيفه بگير باشد.
تبصره ٢ - حقوق و مزاياي نظامياني كه در جنگ هستند توقيف
نميشو.د
ماده ٩٧ - در مورد ماده فوق مدير اجرا مراتب را بسازمان مربوط
ابلاغ مينمايد و رئيس يا مدير سازمان مكلف است از حقوق و
مزاياي محكوم عليه كسر نموده و بقسمت اجرا بفرستد.
ماده ٩٨ - توقيف حقوق و مزاياي استخدامي مانع از اين نيست كه
اگر مالي از محكوم عليه معرفي شود براي استيفاي محكوم به توقيف
گردد ولي اگر مال معرفي شده براي استيفاي محكوم به كافي باشد
توقيف حقوق و مزاياي استخدامي محكوم عليه موقوف ميشود.
مبحث هشتم - توقيف اموال غير منقول
ماده ٩٩ - قسمت اجرا توقيف مال غير منقول را با ذكر شماره پلاك و
مشخصات ملك بطرفين و اداره ثبت محل اعلام ميكن.د
ماده ١٠٠ - اداره ثبت پس از اعلام توقيف در صورتيكه ملك بنام
محكوم عليه ثبت شده باشد مراتب را در دفتر املاك و اگر ملك در
جريان ثبت باشد در دفتر ملك بازداشتي و پرونده ثبتي قيد نموده
بقسمت اجرا اطلاع ميدهد و اگر ملك به نام محكوم عليه نباشد فوراً به
قسمت اجرا اعلام ميدارد.
ماده ١٠١ - توقيف مال غير منقول كه سابقه ندارد بعنوان مال
محكوم عليه وقتي جائز است كه محكوم عليه در آن تصرف مالكانه
داشته باشد. و يا محكوم عليه به موجب حكم نهائي مالك شناخته شده
باش.د
در مورديكه حكم بر مالكيت محكوم عليه صادر شده ولي بمرحله نهائي
نرسيده باشد توقيف مال مزبور در ازاء بدهي محكوم عليه جايز است
ولي ادامه عمليات اجرائي موكول به صدور حكم نهائي است.
ماده ١٠٢ - در صورتيكه عوائد يكساله مال غير منقول بتشخيص
دادگاه براي اداء محكوم به و هزينه اجرائي كافي باشد و محكوم عليه
حاضر شود كه از عوائد آن ملك، محكوم به داده شود عين ملك توقيف
نميشود و فقط عوائد توقيف و محكوم به از آن وصول ميگردد، در
اينصورت قسمت اجراء مكلف است مراتب را به ثبت محل اعلام نمايد.
ماده ١٠٣ - توقيف مال غير منقول موجب توقيف منافع آن نميگردد.
ماده ١٠۴ - توقيف محصول املاك و باغات با رعايت مقررات مواد
٢۵۴ تا ٢۵٧ قانون آئين دادرسي مدني بعمل ميآيد.
مبحث نهم - صورت برداري اموال غير منقول
ماده ١٠۵ - دادورز (مأمور اجرا) پس از توقيف اموال غير منقول
صورت اموال را تنظيم و نسخه اي از آن را بمحكوم عليه ابلاغ مينمايد
تا اگر شكايتي داشته باشد ظرف يك هفته كتباً بقسمت اجراء تسليم
دارد. مدير اجرا بشكايات مزبور رسيدگي و در صورتيكه شكايت وارد
باشد صورت مشخصات مال توقيف شده را اصلاح يا تجديد مينمايد.
ماده ١٠۶ - مراتب زير بايد در صورت اموال غير منقول قيد شود:
١ - تاريخ و مفاد ورقه اجرائيه.
٢ - محلي كه مال غير منقول در آنجا واقع است.
٣ - وصف مال غير منقول با ذكر مشخصات ملك و مالك و اينكه ملك
مشاع است يا مفروز و اشخاص ديگر نسبت بآن حقي دارند يا نه و
اگر حقي دارند چه نوع حقي است و منافع ملك به كسي واگذار شده
است يا خير؟
۴ - حدود ملك و مجاورين آن.
ماده ١٠٧ - در صورتيكه مساحت ملك معين نباشد دادورز (مأمور
اجرا) مساحت تقريبي آن را در صورت قيد ميكند
ماده ١٠٨ - محكوم عليه حين تنظيم صورت بايد اسناد راجع بملك يا
مال غير منقول را به دادورز (مأمور اجرا) ارائه ده.د
ماده ١٠٩ - هر گاه راجع بتمام يا قسمتي از ملك توقيف شده دعوائي
در جريان باشد مراتب در صورت قيد و تصريح ميشود كه دعوي در
چه مرجعي مورد رسيدگي اس . ت
مبحث دهم - ارزيابي و حفظ اموال غير منقول
ماده ١١٠ - ارزيابي اموال غير منقول بترتيب مقرر در مواد ٧٣ تا
٧۶ اين قانون بعمل خواهد آم.د
ماده ١١١ - مال غير منقول بعد از تنظيم صورت و ارزيابي حسب
مورد موقتاً بمالك يا متصرف ملك تحويل ميشود و مشاراليه مكلف
است ملك را همانطوريكه طبق صورت تحويل گرفته تحويل ده.د
ماده ١١٢ - در صورتيكه عوائد موجود مال غير منقول توقيف شود
به اميني كه طرفين معين كرده اند سپرده ميشود و در صورت عدم
تراضي بشخص اميني كه دادورز (مأمور اجرا) معين ميكند سپرده
خواهد شد ولي اگر عوائد وجه نقد باشد بقسمت اجرا تسليم ميگردد.
فصل سوم - فروش اموال توقيف شده
مبحث اول - فروش اموال منقول
ماده ١١٣ - بعد از تنظيم صورت مال منقول و ارزيابي آن در
صورتيكه نسبت بمحل و موعد فروش بين محكوم له و محكوم عليه
تراضي شده باشد بهمان ترتيب رفتار ميشود و هر گاه بين طرفين
تراضي نشده باشد دادورز ( مأمور اجرا) مطابق مواد بعد اقدام ميكند.
ماده ١١۴ - فروش اموال از طريق مزايده بعمل ميآي.د
ماده ١١۵ - اگر از طرف دولت يا شهرداري محلي براي فروش اموال
منقول معين شده باشد فروش در آن محل بعمل ميآيد و اگر محلهائي
كه معين شده است متعدد باشد فروش در محل به عمل ميآيد كه براي
منافع محكوم عليه ترجيح داده باشد و تشخيص اين امر با مدير اجرا
است. هر گاه از طرف دولت يا شهرداري محلي براي فروش معين
نشده باشد محل فروش را مدير اجراء معين مي كند.
ماده ١١۶ - در موارديكه حمل اموال منقول بمحل ديگري مخارج زياد
داشته باشد اشياء توقيف شده در محلي كه حفظ ميشده بفروش
ميرس.د
ماده ١١٧ - موعد فروش را مدير اجرا نظر به كميت و كيفيت اموال
توقيف شده معين و آگهي مينمايد.
ماده ١١٨ - آگهي فروش بايد در يكي از روزنامه هاي محلي يك نوبت
منتشر شو.د
ماده ١١٩ - موعد فروش بايد طوري معين شود كه فاصله بين انتشار
آگهي و روز فروش بيش از يكماه و كمتر از ده روز نباش.د
ماده ١٢٠ - در نقاطي كه روزنامه نباشد همچنين در مورد اموالي كه
قيمت آنها بيش از دويست هزار ريال نباشد آگهي بجاي انتشار
روزنامه بتعداد كافي در معابر الصاق و تاريخ الصاق در صورتمجلس
قيد ميشود.
ماده ١٢١ - محكوم له يا محكوم عليه ميتوانند علاوه بر آگهي كه
بتوسط قسمت اجرا بعمل ميآيد آگهي ديگري بخرج خود منتشر نمايند.
ماده ١٢٢ - در آگهي فروش مال منقول نكات ذيل تصريح ميشود:
١ - نوع و مشخصات اموال توقيف شده.
٢ - روز و ساعت و محل فروش.
٣ - قيمتي كه مزايده از آن شروع ميشود.
ماده ١٢٣ - آگهي بايد علاوه بر انتشار در قسمت اجرا و محل فروش
هم الصاق شو.د
ماده ١٢۴ - در صورتيكه تغيير روز فروش ضرورت پيدا كند مجدداً
آگهي خواهد ش.د
ماده ١٢۵ - فروش با حضور دادورز (مأمور اجرا) و نماينده دادسرا
بعمل ميآيد و صورتمجلس فروش بامضاء آنها ميرس.د
ماده ١٢۶ - هر كس ميتواند در مدت پنج روز قبل از روزيكه براي
فروش معين شده است اموالي را كه آگهي شده ملاحظه نماي.د
ماده ١٢٧ - محكوم له ميتواند مثل سايرين در خريد شركت نمايد ولي
ارزيابان و دادورزها (مأمورين اجرا) و ساير اشخاصي كه مباشر امر
فروش هستند همچنين اقرباء نسبي و سببي آنان تا درجه سوم
نميتوانند در خريد شركت كنند.
ماده ١٢٨ - مزايده از قيمتي كه بترتيب مقرر در مواد ٧٣ تا ٧۵
معين شده شروع ميشود و مال متعلق بكسي است كه بالاترين قيمت
را قبول كرده اس . ت
ماده ١٢٩ - دادورز (مأمور اجرا) ميتواند پرداخت بهاي اموال را
بوعده قرار دهد. در اينصورت برنده مزايده بايد ده درصد بها را
في المجلس بعنوان سپرده بقسمت اجرا تسليم نمايد .حداكثر مهلت
مزبور از يكماه تجاوز نخواهد كرد و در صورتيكه برنده مزايده در
موعد مقرر بقيه بهاي اموال را نپردازد سپرده او پس از كسر هزينه
مزايده بنفع دولت ضبط و مزايده تجديد ميگرد.د
ماده ١٣٠ - صاحب مال ميتواند تقاضا كند كه بعضي از اموال او را
مقدم يا مؤخر بفروشند و يا اينكه خود او بالاترين قيمت پيشنهادي را
نقدا پرداخت و از فروش آن جلوگيري نمايد.
ماده ١٣١ - هر گاه مالي كه مزايده از آن شروع ميشود خريدار
نداشته باشد محكوم له ميتواند مال ديگري از محكوم عليه معرفي و
تقاضاي توقيف و مزايده آن را بنمايد يا معادل طلب خود از اموال
مورد مزايده بقيمتي كه ارزيابي شده قبول كند يا تقاضاي تجديد
مزايده مال توقيف شده را بنمايد و در صورت اخير مال مورد مزايده
بهر ميزاني كه خريدار پيدا كند بفروش خواهد رفت و هزينه آگهي
مجدد بعهده محكوم له ميباشد. و هر گاه طلبكاران متعدد باشند رأي
اكثريت آنها از حيث مبلغ طلب براي تجديد آگهي مزايده مناط اعتبار
اس . ت
ماده ١٣٢ - هر گاه در دفعه دوم هم خريداري نباشد و محكوم له نيز
مال مورد مزايده را به قيمتي كه ارزيابي شده قبول ننمايد آن مال به
محكوم عليه مسترد خواهد ش.د
ماده ١٣٣ - تاريخ فروش و خصوصيات مال مورد فروش و بالاترين
قيمتي كه پيشنهاد شده و اسم و مشخصات خريدار در صورت مجلس
نوشته شده و بامضاء خريدار ميرسد.
ماده ١٣۴ - تسليم مال فقط بعد از پرداخت تمام بهاي آن صورت
خواهد گرف . ت
ماده ١٣۵ - اگر فروش قسمتي از اموال توقيف شده براي پرداخت
محكوم به و هزينه هاي اجرائي كافي باشد بقيه اموال فروخته نميشود
و بصاحب آن مسترد ميگرد.د
ماده ١٣۶ - در موارد زير فروش از درجه اعتبار ساقط و مزايده
تجديد ميشود:
١ - هر گاه فروش در غير روز و ساعت معين يا در غير محلي كه
بموجب آگهي تعيين گرديده بعمل آيد.
٢ - هر گاه كسي را بدون جهت قانوني مانع از خريد شوند و يا
بالاترين قيمتي را كه خواسته است رد نمايد.
٣ - در صورتيكه مزايده بدون حضور نماينده دادسرا باشد.
۴ - در صورتيكه خريدار طبق ماده ١٢٧ ممنوع از خريد بوده باش.د
شكايت راجع به تخلف از مقررات مزايده در موارد مذكور ظرف يك
هفته از تاريخ فروش به دادگاه داده ميشود و قبل از انقضاي مهلت
مذكور يا قبل از اتخاذ تصميم دادگاه (در صورت وصول شكايت) مال
بخريدار تسليم نخواهد ش.د
مبحث دوم - فروش اموال غير منقول
ماده ١٣٧ - ترتيب فروش اموال غير منقول باستثناي موارديكه در
اين بحث معين گرديده مانند فروش اموال منقول اس . ت
ماده ١٣٨ - در آگهي فروش بايد نكات ذيل تصريح شود:
١ - نام و نام خانوادگي صاحب ملك.
٢ - محل وقوع ملك و توصيف اجمالي آن و تعيين اينكه ملك محل
سكونت يا كسب و پيشه يا تجارت يا زراعت و غيره است.
٣ - تعيين اينكه ملك ثبت شده است يا نه.
۴ - تعيين اينكه ملك در اجاره است يا نه و اگر در اجاره است مدت و
ميزان اجاره.
۵ - تصريح باينكه ملك مشاع است يا مفروز و چه مقدار از آن
فروخته ميشود.
۶ - تعيين حقوقي كه اشخاص نسبت به آن ملك تحت هر عنوان دارند.
٧ - قيمتي كه مزايده از آن شروع ميشود.
٨ - ساعت و روز و محل مزايده.
ماده ١٣٩ - آگهي فروش بترتيب مقرر در مبحث قبل منتشر خواهد
شد. آگهي مزبور در محل ملك نيز الصاق ميگرد.د
ماده ١۴٠ - هر گاه ملك مشاع باشد فقط سهم محكوم عليه بفروش
ميرسد مگر اين كه ساير شركاء فروش تمام ملك را بخواهند در
اينصورت طلب محكوم له و هزينه هاي اجرائي از حصه محكوم عليه
پرداخت ميشو.د
ماده ١۴١ - پس از انجام مزايده صورتمجلس تنظيم و در آن نام و
نام خانوادگي مالك و خريدار و خصوصيات ملك و قيمتي كه بفروش
رسيده نوشته ميشود و بضميمه پرونده اجرائي بدادگاهي كه قسمت
اجراي آن دادگاه اقدام به فروش كرده است تسليم ميگرد.د
ماده ١۴٢ - شكايت راجع به تنظيم صورت ملك و ارزيابي آن و تخلف
از مقررات مزايده و ساير اقدامات دادورز ( مأمور اجرا) ظرف يك
هفته از تاريخ وقوع بدادگاهي كه دادورز (مأمور اجرا) در آنجا
مأموريت دارد داده ميشود دادگاه در وقت فوق العاده به موضوع
www.HaghGostar.ir ١
منتشر شده درپايگاه نشر مقالات حقوقي
عنوان: قرار و انواع آن
نويسنده: مهدي حريري
منتشر شده در پايگاه نشر مقالات حقوقي(حق گستر)
Email:mehdihariri@yahoo.com
خلاصه:
ابتدا به معني قرار را در بعضي از فرهنگهاي لغت مورد بررسي قرار مي دهيم و سپس قرار را در معني اصطلاحي آن مورد بحث قرار مي دهيم.
قرار در لغت، از جمله، به معني " ثبات و استوار كردن، استحكام دادن، تعيين و تأكيد." نيز به معني "جا گرفتن، آرام گرفتن، يا بر جا شدن در جايي، آرامش، آسودگي، رأي يا حكمي كه درباره مسأله يا امري صادر شود. عهد يا پيمان هم گويند."
در فرهنگ ديگر چنين بيان شده است: آرميدن، ثابت و استوار شدن، بر جاي ماندن و نتيجه و رأي كه درباره او صادر مي شود."
به معني " حكم محكم تخلف ناپذير" نيز آمده است علاوه بر معناي فوق الذكر در معاني ديگر نيز بكار رفته است "آن قسمت از زمين كه مقر بنا است 2 - رأي دادگاه كه قاطع دعوي نباشد و در جريان رسيدگي به منظور اقدامي و يا اجراي موقت به سود يكي از اصحاب دعوي و يادستور تحقيق در موضوعي صادر مي گردد."
ابتدا به معني قرار را در بعضي از فرهنگهاي لغت مورد بررسي قرار مي دهيم و سپس قرار را در معني اصطلاحي آن مورد بحث قرار مي دهيم.
قرار در لغت، از جمله، به معني " ثبات و استوار كردن، استحكام دادن، تعيين و تأكيد." نيز به معني "جا گرفتن، آرام گرفتن، يا بر جا شدن در جايي، آرامش، آسودگي، رأي يا حكمي كه درباره مسأله يا امري صادر شود. عهد يا پيمان هم گويند."
در فرهنگ ديگر چنين بيان شده است: آرميدن، ثابت و استوار شدن، بر جاي ماندن و نتيجه و رأي كه درباره او صادر مي شود." به معني " حكم محكم تخلف ناپذير" نيز آمده است علاوه بر معناي فوق الذكر در معاني ديگر نيز بكار رفته است "آن قسمت از زمين كه مقر بنا است 2 - رأي دادگاه كه قاطع دعوي نباشد و در جريان رسيدگي به منظور اقدامي و يا اجراي موقت به سود يكي از اصحاب دعوي و يادستور تحقيق در موضوعي صادر مي گردد."
در قانون آئين دادرسي كيفري از قرار تعريفي به عمل نيامده است. لذا براي رفع اين خلاء قانوني ناگزير بايد به مقررات قانون آئين دادرسي مدني رجوع كرد در قانون آئين دادرسي مدني در ماده 299 چنين آمده است: چنانچه رأي دادگاه راجع به ماهيت دعوي و قاطع آن بطور جزيي يا كلي باشد، حكم، و در غير اينصورت قرار ناميده مي شود.
از نظر اصطلاحي به تعاريفي كه بعضي از مؤلفين از قرار ارائه داده اند مي پردازيم.
عده اي از مؤلفين چنين بيان كرده اند:
"قرار عبارت است از تصميم دادگاه در امر ترافعي كه كلاً يا بعضاً قاطع دعوي و خصومت نباشد."
عده اي از مؤلفين در تعريف قرار راهي كه مقنن در پيش گرفته را استفاده كرده و مثل مقنن به تعريف منفي اكتفا كرده و چنين بيان داشته اند:
"تصميم دادگاه راجع خصيصه واجد به ماهيت دعوي و قاطع آن نباشد قرار است."
عده اي ديگر از مؤلفين تعريف فوق را مقداري محدودتر كرده اند و چنين بيان داشته اند:
"هرگاه رأي دادگاه فاقد يكي از دو عنصر تشكيل دهنده حكم (راجع به ماهيت دعوي بودن و كلاً يا جزئاً قاطع آن بودن) باشد قرار است."
به نظر نگارنده هر سه گروه در باب تعريف قرار، نتوانسته اند تعريفي جامع و مانع از لحاظ حقوقي ارائه دهند چرا كه قرار در آ.د.م سه حالت اصلي دارد:
الف- قرارهايي كه وارد ماهيت دعوي مي شوند ولي قاطع دعوي نيستند
ب- قرارهايي كه وارد ماهيت دعوي نمي شوند ولي قاطع دعوي هستند
ج- قرارهايي كه نه وارد ماهيت دعوي مي شوند نه قاطع دعوي هستند.
و كاملترين تعريف كه تعريفي جامع و مانع در باب قرار در آئين دادرسي مدني مي باشد را دكتر شمس اين چنين بيان داشته اند: "قرار دادگاه به تصميم (عملي) اطلاق مي شود كه رأي محسوب شده و منحصراً راجع به ماهيت دعوي بوده و يا فقط قاطع آن باشد و يا هيچ يك از دو شرط مزبور را نداشته باشد كه به ترتيب مي توان قرار كارشناسي، قرار رد دعوي، و قرار تأمين خواسته را نام برد. بنابراين قرار، در هر حال رأي محسوب مي شود و از اعمال قضايي ، به مفهوم اخص (تصميمات ساده قضايي) ،تصميمات حسبي و دستورهاي دادگاه، متمايز مي گردد."
و بهترين تعريف از قرار كه مطابق با قواعد و ضوابط آئين دادرسي كيفري مي باشد، تعريفي است كه دكتر آشوري از قرار نموده اند ايشان بيان داشته اند:
"در مرحله تحقيقات مقدماتي اتخاذ تصميم قضايي از سوي مقام قضايي كه از ان به قرار تعبير مي شود و ايشان درادامه قرار، تصميم قضايي است كه از سوي مقام قضايي صالح در طول تحقيقات مقدماتي و در مقام انجام دادن تحقيق و در موارد استثنايي در جريان محاكمه و رسيدگي دادگاه صادر مي شود اين تصميم ممكن است ناظر به متهم ساير اشخاص يااشياء و اموال آنان باشد."
گفتار پنجم: اقسام قرار مؤلفين آئين دادرسي كيفري در كتب خودقرارها را به دو دسته اصلي تقسيم كرده اند:
1" قرارهاي اعدادي يا تمهيدي يا شكلي
-2 قرارهاي نهايي يا ماهوي"
اما به نظر نگارنده با مداقه در بحث انواع قرارهايي كه مؤلفين آئين دادرسي كيفري ارائه داده اند به نظر مي رسد قرارهاي نوع سومي هم باشد كه نه جزء قرارهاي اعدادي باشد نه جزء قرارهاي نهايي و يك حالتي جدا از اين دو قرار مي باشد. و نگارنده اين قرارهاي دسته سوم را قرارهاي موقت (جنبي يا فرعي يا غير اصلي) مي نامد كه مفصلاً در ذيل اين 3 نوع قرار با نظرات مؤلفين شرح داده مي شود.
-1 قرارهاي اعدادي
ابتدائاً به تعاريفي كه بعضي از مؤلفين از اين قرار ارائه داده اند مي پردازيم
يكي از مؤلفين اين چنين اظهار نموده است
"قرارهاي اعدادي به آن دسته از قرارهايي اطلاق مي شود كه پرونده را جهت اتخاذ تصميم نهايي مبني بر ارسال پرونده به دادگاه جهت رسيدگي يا متوقف ساختن جريان آن آماده مي سازد." و ايشان در جاي ديگر بيان داشته اند "قرارهايي كه براي اظهار نظر نهايي قاضي تحقيق(بازپرس) و در نهايت جلب متهم به محاكمه يا رفع اتهام از او آماده مي كنند. و به همين اعتبار آنها را قرارهاي اعدادي يا تمهيدي مي نامند."
مؤلفي ديگر عقيده دارد :
"قرارهاي اعدادي به قرارهايي اطلاق مي شود كه حاكي از پايان تحقيقات مقدماتي يا رسيدگي نبوده و هدف از صدور آن تكميل تحقيقات در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم است."
مؤلفي ديگر عقيده دارد: "قرارهاي اعدادي كه البته در قانون به اين نام موسوم نيست، بلكه در عرف قضايي و باتوجه به اينكه مقدمه تصميم و رأي دادگاه را فراهم ميكند و متعاقب آن، دادگاه آماده اخذ تصميم مي گردد، به اين نام معروف شده است."
در تعريفي ديگر اين چنين بيان شده است:
"بازپرس با توجه به آزادي دليل در قلمرو جزايي اصولاً به كليه دلايل و قرائن كه به نفع و ضرر متهم
باشد رسيدگي مي نمايد و به منظور كشف حقيقت به محض تشكيل پرونده كيفري، بايد كليه دلائل، قرائن و امارات را جمع آوري، تحليل و ارزيابي نمايد.
بازپرس جهت نيل به مقاصد مورد اشاره ناگزير از اتخاذ تصميمات و صدور قرارهاي مقتضي مي باشد از قبيل: ارجاع به امر كارشناسي و اخذ نظريه كارشناس و ... كه هر كدام از اين تصميمات مي توانند در اثبات اتهام و يا تبرئه متهم راه گشا و مؤثر باشند مجموعه اين اقدامات بخشي از قرارهاي مقدماتي يا اعدادي است كه بازپرس در جهت احراز وضعيت متهم و همچنين توجه اتهام و يا برائت او صادر مي نمايد."
و از تعاريف فوق چنين استنباط مي شود كه قرارهاي اعدادي،قرارهايي هستند كه در راستاي آماده سازي پرونده كيفري گردآوري مناسب تر دلايل و در اختيار داشتن متهم مي باشد و رسالت و هدف صدور قرارهاي اعدادي در جهت تكميل تحقيقات است و در مواردي جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي موارد جهت حفظ منافع شاكي و جلوگيري از حقوق احتمالي شاكي مي باشد.
بعنوان مثال: تمسك به برخي از اين قرارها مثل : قرار معاينه يا تحقيقات محلي، پرونده را معد تصميم گيري در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي ديگر مثل : قرار تأمين خواسته كيفري و قرار ممنوع الخروج متهم، در جهت حفظ منافع شاكي و جلوگيري از تضييع حقوق احتمالي شاكي مي باشد.
از جمله قرارهاي اعدادي قرارهاي تأمين كيفري هستند. چون مقدمات انجام تحقيقات و بازجويي و بررسي دلائل و مدارك طرفين و دادرسي جزايي منصفانه را فراهم مي كنند.
انواع قرارهاي اعدادي و بررسي ماهيت آن مفصلاً در بخش دوم مورد بحث قرار مي گيرد.
-2 قرارهاي نهايي
ابتدائاً تعاريفي را كه بعضي از مؤلفين از اين قرارها ارائه داده اند مورد بررسي قرار مي دهيم:
يكي از مؤلفين اين چنين اظهار كرده است:
"قرارهاي نهايي آنگاه صادر مي گردد كه بازپرس يا قاضي تحقيق پس از اتهام تحقيقات نسبت به اقدامات معمول و نتايج بدست آمده به داوري مي نشيند و سرانجام با صدور قرار مجرميت نظر خود را مبني بر وجود دلايل كافي جهت جلب متهم به محاكمه يا قرار منع تعقيب اعلام مي دارد."
در جايي ديگر ايشان بيان داشته اند كه: "قرارهاي نهايي آنهايي هستند كه با اصدار آنها قاضي تحقيق يا دادگاه از رسيدگي به پرونده و ادامه تحقيق فارغ مي شود و به عبارت ديگر فراغ از ادامه رسيدگي ملاك تشخيص آنها قرار دارد."
يكي از ديگر از مؤلفين معتقد است:
"ايشان بدون اينكه از قرار نهايي تعريفي كنند معتقدند قاضي پس از اتمام تحقيقات مقدماتي مكلف است نظر خود را نسبت به موضوع پرونده ضمن قرار نهايي اعلام مي كند ."
در تعريفي ديگر: "قرارهاي نهايي به قرارهايي اطلاق مي شود كه مضمون اعلام پايان تحقيقات مقدماتي و اظهار نظر در خصوص تعقيب يا عدم تعقيب و بزهكاري يا بي گناهي متهم است."
در تعريفي ديگر: "خاتمه تحقيقات مقدماتي موجب فراغ بازپرس كه موجب ارجاع پرونده از دادسرا به دادگاه مي شود."
به هر حال از مجموع اين تعاريف مي توان نتيجه گرفت كه قرار نهايي به قراري اطلاق مي شود كه مقام قضايي پس از خاتمه تحقيقات مقدماتي به منظور اظهار نظر نهايي در خصوص اقدامات معمول و مربوط به موضوع پرونده صادر مي كند بدون اينكه به ماهيت پرونده وارد گردد.
در زمينه انواع قرارهاي نهايي اختلاف نظر وجود دارد. عده اي قرارهاي نهايي قاضي تحقيق را اينچنين دسته بندي مي كنند: "قرار موقوفي تعقيب، قرار منع تعقيب و قرار مجرميت و معتقدند كه قرار عدم صلاحيت و قرار اناطه چون موجب مختومه شدن پرونده كيفري در دادسرا نمي شود و با وجود اين قرارها جريان تحقيقات مقدماتي همچنان ادامه مي يابد جزء قرارهاي نهايي به شمار نمي آيد."
عده اي ديگر معتقدند:
"علاوه بر قرارهاي منع تعقيب و مجرميت كه بدون ترديد جزء قرارهاي نهايي محسوب مي شوند قرارهاي ديگر از جمله دو قرار عدم صلاحيت و موقوفي تعقيب نيز ممكن است در پايان تحقيقات مقدماتي صادر شوند سپس سؤالي مطرح مي كنند مبني بر اينكه آيا اين دو قرار را نيز مي توان در زمره قرارهاي نهايي به شمار آورد. علت ترديد اين است كه بين اين دو قرار و قرارهاي نهايي ديگر تفاوتهاي وجود دارد. از جمله اينكه قرار موقوفي تعقيب و عدم صلاحيت الزاماً در پايان تحقيقات مقدماتي صادر نمي شوند و ممكن است حسب مورد در همان آغاز تحقيقات يا در جريان آن، مقام قضايي مسئول تحقيق اقدام به اصدار آنها كند.
از سوي ديگر قرارهاي نهايي(مانند قرار مجرميت) حتماً بايد مؤخر بر اخذ آخرين دفاع صورت پذيرد وليكن در قرار موقوفي تعقيب و عدم صلاحيت اخذ آخرين دفاع از متهم غير ضروري است."
در تعريفي ديگر چنين بيان شده است: يا مقام مسئول تحقيق، ملاك « فراغ بازپرس » اگر ضابطه تفكيك قرارهاي نهايي از تمهيدي توجه شود، قطعاً تفكيك قرار مي گيرد كه در اين صورت هم سه قرار اناطه، عدم صلاحيت و موقوفي تعقيب و همينطور دو قرار ابداعي مواد 14 (امتناع از رسيدگي) و 177 تبصره 1 (قرار ترك تعقيب) آئين دادرسي كيفري 1378 جزء قرارهاي نهايي قرار خواهند گرفت در غير اينصورت مي بايست با عنوان "طواري دادرسي كيفري مطالعه شوند" .
در نظري ديگر اين چنين بيان شده است:
قرارهاي نهايي عبارتند از:
-1 قرار منع تعقيب "
-2 قرار موقوفي تعقيب
-3 قرار مجرميت
لذا قرار عدم صلاحيت و اناطه جزو قرارهاي نهايي به شمار نمي رود زيرا با اصدار قرار عدم صلاحيت پرونده بدليل عدم صلاحيت به دادگاه ديگر ارجاع مي گردد يا در قرار اناطه رسيدگي به زمان ديگر موكول مي شود. پرونده مختومه نمي گردد و تحقيقات مقدماتي همچنان ادامه دارد."
يكي ديگر از مؤلفين در تائيد نظر فوق اين چنين بيان كرده اند:
"در اين مرحله با توجه به اينكه از نظر بازپرس مراحل مختلف تحقيقات مقدماتي پايان يافته است و از همه امكانات و ابزارهاي لازم در جهت كشف حقيقت به اندازه كافي استفاده شده است و در واقع آخرين دفاع نيز از متهم گرفته شده و بنابراين نيازي به تحقيقات و بررسي هاي بيشتري وجود ندارد، علي هذا در اين مرحله بازپرس باچنين اظهار نظر نهايي از حيث توجه اتهام به متهم يا عدم آن كه در واقع پايان بخش تحقيقات مقدماتي نيز مي باشد مبادرت به صدور يكي از قرارهاي نهايي تحت عنوان قرار منع تعقيب ، قرار موقوف تعقيب ، مجرميت مي نمايد."
در نتيجه گيري در باب انواع قرارهاي نهايي با وجود تمام اختلاف نظرها به نظر نگارنده قرارهاي منع تعقيب، مجرميت، موقوفي تعقيب، تعليق تعقيب، بايگاني پرونده، وترك تعقيب به علت اينكه موجب اتمام تحقيقات و مختومه شدن پرونده مي شوند قرارهاي نهايي مي باشند ولي قرار عدم صلاحيت ( 33 ق. ت. د.ع.ا) و قرار امتناع از رسيدگي ( 14 و 46 ق.ا.د.ك) و قرار اناطه ( 13 ق.آ.د.ك) جزء قرارهاي نهايي نيستند چرا كه اين قرارها موجب مختومه شدن نزد مرجع كيفري نمي شوند. قرار عدم صلاحيت وامتناع از رسيدگي، رسيدگي را به مرجع ديگر ارجاع مي دهند و قرار اناطه، رسيدگي را به زمان ديگر موكول مي كند و اين سه قرار نتيجتاً جزو قرارهاي نهايي نيستند.
-3 تفاوت قرارهاي اعدادي با قرارهاي نهايي
تفاوتهاي قرارهاي اعدادي با قرارهاي نهايي به شرح ذيل مي باشد:
-1 قرار هاي اعدادي ( مقدماتي) در جهت تكميل تحقيقات مقدماتي، ولي قرارهاي نهايي به منزله خاتمه تحقيقات مقدماتي مي باشند.
-2 قرارهاي اعدادي كه در راستاي گردآوري مناسب تر دلايل و در اختيار داشتن متهم، و آماده سازي پرونده براي صدور رأي در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم مي باشند درحالي كه قرارهاي نهايي كه مقام تحقيق از رسيدگي به تحقيقات فارغ شده و با اتخاذ تصميم قضايي در خصوص تعقيب يا عدم تعقيب و بزهكاري يا بي گناهي متهم، موجب ارجاع پرونده از دادسرا به دادگاه مي شود.
-3 هدف و رسالت قرارهاي اعدادي در برخي موارد مثل قرار معاينه يا تحقيقات محلي، پرونده را معد براي احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي موارد مثل قرار تأمين خواسته كيفري و قرار ممنوع الخروج متهم، درجهت حفظ منافع شاكي وجلوگيري از تضييع حقوق احتمالي شاكي مي باشد. درحالي كه در قرارهاي نهايي هدف آن مشخص شدن سرنوشت پرونده در پروسه تحقيقات مقدماتي در دادسرا براي ارجاع به دادگاه و اصدار تصميم قضايي حسب مورد در جهت آزادي متهم و منع تعقيب يا در جهت بزهكاري و مجرميت اوست.
4.قرارهاي تأمين و قرارهاي نهايي چون متوقف بر اراده مقنن در نوع و ماهيت، و محدود به موارد منصوص در ق.آ.د.ك و قوانين ديگر مي باشند بنابراين قرارهاي مذكور جنبه حصري داشته و نمي توان از آنها تخطي كرد و قرارهاي نهايي عبارتند : 1-قرار موقوفي تعقيب (ماده 6 و 95 ق.آ.د.ك.) ؛ 2-قرار منع تعقيب(بند الف ماده 177 ق.آ.د.ك. و بند ك ماده 3 ق.ت.د.ع.ا.)؛ 3-قرار مجرميت( بند ك ماده 3 ق.ت.د.ع.ا)؛ 4-قرار تعليق تعقيب (ماده 22 ق.ا.پ.ق.د.)؛ 5-قرار بايگاني پرونده( در قوانين خاص از جمله م. 22 ق. تشكيل شركت پست ج.ا.ا. مصوب -6 قرارترك تعقيب(تبصره 1ماده 177 ق.ا.د.ك) لكن قرارهاي اعدادي نظير قرار تحقيقات محلي، قرار (66/8/2
معاينه محلي، و... جنبه تمثيلي دارند كه مي توان از مواد ق.آ.د.ك. و اصول حقوقي و رويه قضايي استنباط نمود.
-4 قرارهاي موقت (جنبي يا فرعي)
قرار هاي موقت، قرارهايي مي باشند كه در طواري دادرسي و تحقيقات صادر مي شود با ماهيتي كاملا مجزا از قرارهاي اعدادي و نهايي. اين قرارها اصولاً موجب خروج پرونده به شعبه ديگر مي شوند ولي موجب مختومه شدن پرونده و خروج از چرخه دادرسي نمي گردند. قراهاي موقت عبارتند از:
-1 قرار عدم صلاحيت (ماده 33 ق. ا. ت. د. ع. ا) 2- قرار امتناع از رسيدگي (مادتين 14 و 46 ق.ا.د.ك) 3- قرار اناطه (ماده 13 ق.ا.د.ك)
"يكي از حقوق دانان اين قرار ها را جزء طواري دادرسي مي داند"
آمده است و « ناگاه در آينده، ناگاه روي داده، عارض، گذرنده » طواري جمع طاري يا طاريه از جمله به معناي طواري دادرسي را يكي از حقوق دانان چنين تعريف كرده اند:
"طواري دادرسي به پديده هايي گفته مي شود كه، معمولاً، بي آنكه انتظار آن رود، در ارتباط با دادرسي و در جريان آن ممكن است بروز نمايد و معمولا صدور رأي قاطع در دعوي موكول به تصميم گيري نسبت به آنها مي شود"
نگارنده با اين نظر موافق مي باشد واين قرار هادر دسته سومي با نام قرارهاي موقت قرار مي دهد. قرار عدم صلاحيت و قرار امتناع از رسيدگي، پرونده را به طور دائمي و قرار اناطه به طور موقت پرونده را از شعبه خارج مي كنند. لازم به ذكر است اين سه قرار جزء قرار هاي نهايي نيستند چون موجب مختوم شدن پرونده نمي شوند و جزء قرارهاي اعدادي نيز نيستند چراكه قرارهاي اعدادي پرونده را معد و آماده صدور رأي مي كنند و در جهت تكميل تحقيقات در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم مي باشند كه قرارهاي موقت داراي اين ويژگيهاي قرارهاي اعدادي نيستند.
دكتر علیرضا حسنی ـ استادیار دانشكده حقوق - دانشگاه آزاد اسلامی واحد دامغان
چكیده: منظور از شخص ثالث همه اشخاص حقیقی یا حقوقی هستند كه در دادخواست اصلی عنوانی از خواهان و خوانده ندارند.
ـ شخص ثالث میتواند قبل از ختم دادرسی در مرحله بدوی یا در مرحله تجدیدنظر در صورتی كه برای خود مستقلاً حقی قائل باشد یا خود را ذینفع در محق شدن یكی از اصحاب دعوای اصلی بداند، دخالت كند.
ـ پس از صدور رأی قطعی از دادگاه بدوی یا تجدیدنظر چنانچه شخص ثالث از رأی صادره متضرر شود و در جریان دادرسی دخالت نداشته باشد، میتواند به عنوان ثالث نسبت به آن رأی اعتراض كند.
ـ گاهی دخالت شخص ثالث اجباری است و آن زمانی است كه یكی از طرفین دعوا شخص ثالثی را به دادرسی جلب كند.
ـ دخالت ثالث آثاری همچون اطاله دادرسی، انحراف از قاعده صلاحیت محلی و خوانده محسوب شدن ثالث دارد كه در این نوشته (به نقل از نشریه دادرسی) سعی بر تبیین شق اول دخالت ثالث در دادرسی یعنی ورود ثالث بوده است.
واژگان كلیدی: ثالث، وارد ثالث اصلی، وارد ثالث تبعی، حق مستقل، ذینفع
مقدمه: قوانین تشكیلدهنده نظامهای حقوقی بر دو نوع هستند: 1ـ قوانین ماهوی كه درباره ماهیت مسائل حقوقی بحث میكند. 2ـ قوانین شكلی كه راجع به شكل رسیدگی و نحوه اثبات مسائل حقوقی بحث میكند. اهمیت قوانین دادرسی از لحاظ احقاق حق و اجرای عدالت بر كسی پوشیده نیست. قانون آیین دادرسی مدنی نه فقط شیوه دادرسی را توضیح میدهد بلكه شیوه طرح دعاوی، دفاع از دعوا یا ایراد در برابر آن را نیز آموزش میدهد. ایجاد رویه واحد در رسیدگیها، طرح دعاوی و دفاع از آن از جمله اهداف آیین دادرسی مدنی است.
از نظر آیین دادرسی مدنی افراد به سه دسته تقسیم میشوند: گروه اول و دوم (خواهان و خوانده) اصحاب دعوا را تشكیل میدهند. گروه سوم كه خارج از شمول اصحاب دعوا هستند در برابر دو گروه قبلی عنوان «شخص ثالث » را دارند. قلمرو اصلی ورود شخص ثالث دعاوی مدنی است كه به لحاظ طبیعت ویژه خود علاوه بر متداعیین اصلی به حقوق و منافع شخص یا اشخاص ثالث مربوط است. در این نوشتار چگونگی ورود شخص ثالث در دادرسی مدنی ایران مورد بررسی قرار گرفته است.
ورود ثالث از دیدگاه قانون آیین دادرسی مدنی
مواد 130 تا 134 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 1379 مدنی به مبحث «ورود شخص ثالث» اختصاص یافته است. ماده 130 این قانون مقرر میدارد: «هرگاه شخص ثالثی در موضوع دادرسی اصحاب دعوای اصلی بر خود مستقلاً حقی قائل باشد و یا خود را در محق شدن یكی از طرفین ذینفع بداند، میتواند تا وقتی كه ختم دادرسی اعلام نشده است، وارد دعوا گردد چه این كه رسیدگی در مرحله بدوی باشد یا در مرحله تجدیدنظر. در این صورت نامبرده باید دادخواست خود را به دادگاهی كه دعوا در آنجا مطرح است تقدیم و در آن منظور خود را به طور صریح اعلام نماید.»
اما از مجموع دیدگاههای نویسندگان آیین دادرسی مدنی در تعریف دعوای ورود شخص ثالث، میتوان گفت: دعوای ورود شخص ثالث عبارت است از اقدام قانونی شخص ثالث اعم از حقیقی یا حقوقی به موجب ارائه و تقدیم دادخواستی مستقل به دادگاه رسیدگیكننده به اصل دعوا به طرفیت یكی از طرفین یا هر دو طرف دعوای اصلی (خواهان، خوانده یا هر دو) جهت ورود در موضوع دادرسی اصلی، به منظور ابراز ادعای حق مستقلی جهت خویش نسبت به تمام یا بخشی از خواسته دعوای اصلی و یا اعلام ذینفع بودن در محق شدن یكی از طرفین دعوای اصلی ـ اعم از این كه رسیدگی در مرحله نخستین باشد یا در مرحله تجدیدنظر ـ با رعایت تشریفات قانونی. (مزیدی، 12، 1386)
شرایط دعوای ورود شخص ثالث
برای اقامه دعوای ورود شخص ثالث میبایست قبلاً دعوایی تحت عنوان «دعوای اصلی» میان خواهان و خوانده مطرح و در جریان رسیدگی باشد، شخص ثالث صرفاً مدعی استحقاق حقی در موضوع دعوای اصلی جهت خویش شود دعوای ورود شخص ثالث زمانی «اصلی» محسوب میشود كه شخص ثالث در موضوع دعوای اصلی برای خود مستقلاً حقی قائل باشد. در مقابل چنانچه ثالث خود را در محق شدن یكی از طرفین دعوای اصلی ذینفع بداند، دعوای ورود شخص ثالث «تبعی» خواهد بود. نفع مذكور اعم است از نفع مادی یا معنوی. بنابراین همانطوری كه در صورت ورود هرگونه خسارت به منفعت مادی، ذینفع میتواند جبران خسارت و اعاده وضع را بخواهد، در مورد منافع معنوی هم هرگاه شخص مورد تعرض قرار بگیرد، به عنوان ذینفع میتواند درخواست جبران ضرر و زیان وارده را داشته باشد (شمس، 43، 1383) این امر نه فقط در قانون مسئولیت مدنی ذكر شد بلكه در قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان مصوب 11 دی 1348 نیز «منافع معنوی یك اثر هنری، ابتكاری یا علمی را به رسمیت شناخته و همچنین ابراز میدارد كه در حقوق پدیدآورنده شامل حق انحصاری نشر و پخش و عرضه و اجرای اثر و حق بهرهبرداری مادی و معنوی از نام و اثر اوست.»1
از حیث زمانی امكان ورود ثالث تا زمانی كه ختم رسیدگی اعلام نشده باشد، وجود دارد؛ چه در مرحله بدوی و چه در مرحله تجدیدنظر و اصولاً ختم دادرسی همزمانی صورت میگیرد كه دادگاه از رسیدگی و بررسی موضوع خواسته فراغت حاصل كند در نهایت پس از تجمیع شرایط فوق بایستی دادخواست ورود شخص ثالث با ذكر صریح مقصود از آن، تقدیم دادگاه شود. به نظر میرسد تصریح قانونگذار در ماده 130 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 از این كه «در دادخواست منظور خود را به طور صریح اعلان نماید» این بوده است كه شخص ثالث هدف و علت اقامه دعوا و تقدیم دادخواست خود را مشخص و ابراز كند آیا ادعای حق مستقلی نسبت به خواسته دارد یا خود را در محق شدن یكی از طرفین دعوای اصلی ذینفع میداند همچنین عدمتبیین این امر ضمانت اجرای اخطار رفع نقص را به دنبال ندارد بلكه دادگاه باید به این موضوع رسیدگی كند. (شهری، 1358، 148)
آثار ورود شخص ثالث
وارد ثالث اصلی آثاری را دربردارد:
الف) مساله ذی نفع بودن وارد ثالث برای دادگاه مفروغ عنه* بوده، محتاج رسیدگی و اظهارنظر نیست.
ب) بر این نوع وارد ثالث آثار متعددی مترتب میشود؛ مثلاً اگر چنین وارد ثالثی از اتباع خارجه باشد، از وی تامین اخذ میشود؛ همانند دعوایی كه مستقلاً طرح كنند.
ج) در صورتی كه یكی از اصحاب دعوای اصلی به جهتی از جهات قانونی از دعوی خارج شود، دعوای وارد ثالث به حال خود باقی مانده، رسیدگی به آن ادامه مییابد.
د) در مورد خسارت دادرسی چنین وارد ثالثی از مقررات عمومی تبعیت میكند. چنانچه مشارالیه محكوم علیه واقع شود، باید خسارت بپردازد و اگر محكومله شود، حق مطالبه خسارت دارد. اما در مورد وارد ثالثی كه برای خود مستقلاً حقی قائل نبوده، بلكه به حمایت یكی از طرفین وارد دعوا شود و خود را ذینفع در محق شدن یكی از آنها میداند، تشخیص حدود عنوان ثالث با دادگاه است و ممكن است در این خصوص بین مراجع قضایی اختلاف نظر پیش آید. (مدنی، 1348، 499)
آثار وارد ثالثی كه برای خود مستقلاً حقی قائل نیست، با وارد ثالث نوع اول متفاوت است چرا كه دادگاه باید تشخیص دهد چنین وارد ثالثی آیا ذینفع در محق شدن طرفی كه به حمایت از او وارد شده هست یا نه؟ زیرا نمیتوان به هر كس اجازه داد به هر دعوایی وارد شود و موجبات آشفتگی دادرس را فراهم كند؛ مثلاً فرزندان مدعی علیه نمیتوانند هر یك با یك دادخواست به حمایت از پدر خود و به این عنوان كه در محكوم له قرار گرفتن او ذینفع هستند وارد دعوا شوند (نوكندهای، 1380، 109) علاوه بر این، وضع شخص ثالث تابع طرفی است كه به حمایت از او وارد دعوا شده است به همین جهت ممكن است به او اطلاق مدعی یا مدعی علیه بشود. همچنین در صورتی كه یكی از اصحاب دعوای اصلی به جهتی از جهات قانونی از دعوا خارج شود، دعوای وارد ثالث هم خاتمه یافته است؛ مثلاً اگر مدعی دعوای خود را مسترد داشت و شرایط استرداد موجود بود، دعوای ثالث كه به حمایت از او آمده است، تمام میشود یا چنانچه مدعی علیه به دعوای مدعی تسلیم شود؛ وارد ثالث حامی او نمیتواند به دعوای ادامه دهد.
اما ملاك تشخیص ذینفع بودن در دعاوی ورود شخص ثالث چیست؟
نخستین شرط كلی و عمومی نسبت به هرگونه اقامه دعوایی داشتن نفع در آن دعوا است. ماده 2 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 مقرر میدارد: «هیچ دادگاهی نمیتواند به دعوایی رسیدگی كند مگر این كه شخص یا اشخاص ذینفع یا وكیل یا قائممقام یا نماینده قانونی آنان رسیدگی به دعوا را برابر قانون درخواست نموده باشند.» قانونگذار ملاك و معیاری برای شناسایی ذینفع مقرر نداشته است اما به طور خلاصه از دیدگاههای نویسندگان آیین دادرسی مدنی میتوان خصوصیات نفع را این گونه بیان داشت:
الف ـ قانونی و مشروع باشد؛
ب ـ موجود باشد؛
ج ـ شخصی و مستقیم باشد.
قواعد پذیرش اعتراض شخص ثالث به قرار رد و دعوا
قواعد پذیرش دعوی ورود ثالث اصلی ـ در اقامه دعوای ورود ثالث اصلی، وارد ثالث باید تمامی شرایط اقامه دعوا را داشته باشد. هر گاه هر یك از شرایط اقامه دعوا وجود نداشته باشد، شخص ثالث با همان رأیی كه هر خواهانی در آن شرایط روبرو میشود مواجه میشود كه معمولاً قرار رد دعوا است. اعتراض به این رأی تابع قواعد عمومی شكایت است. هرگاه قرار رد دعوای ورود ثالث در مرحله تجدیدنظر فسخ شود و دعوای اصلی نیز در این مرحله باشد، باید پذیرفت كه دادگاه تجدیدنظر به هر دو دعوا رسیدگی میكند، زیرا رسیدگی ماهوی به دعوای ورود ثالث براساس ماده 130 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 در مرحله تجدیدنظر پذیرفته شده است. دادگاه در صورتی باید دعوای ثالث را به عنوان دعوای وارد ثالث به معنای دقیق واژه پذیرفته، توام با دعوای اصلی به آن رسیدگی میكند كه دو شرط فراهم باشد. شرط نخست سلبی است؛ دعوای مذكور نباید به منظور تبانی و یا تأخیر رسیدگی به دعوای اصلی اقامه شده باشد. هر گاه دادگاه احراز كند كه دعوای ثالث به منظور تبانی یا تأخیر رسیدگی است بر اساس ماده 133 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 دعوای ثالث را از دعوای اصلی تفكیك كرده است. به هر یك جداگانه رسیدگی كند. (شمس، 1383، 45) لذا در چنین حالتی دعوای ورود ثالث با قرار رد دعوا روبرو نخواهد شد (چون فرض بر آن است كه خواهان شرایط اقامه دعوا را داشته است.)
شرط دوم این است كه رسیدگی به دعوای اصلی منوط به رسیدگی به دعوای ثالث باشد یا دو دعوا با هم ارتباط داشته باشند. دارا بودن ارتباط یا وحدت منشأ با دعوای اصلی، ویژگی مشترك تمامی دعاوی طاری است و در صورت وجود چنین شرطی دادگاه میتواند دعوای اصلی و طاری را با هم رسیدگی كند والا باید به هر یك جداگانه رسیدگی كند.
ماده 2 قانون مجازات اشخاصی كه برای بردن مال غیرتبانی به عنوان قانون مراجعه شود مصوب 3 امرداد 1307 مقرر میدارد: «اشخاصی كه به عنوان شخص ثالث در دعوایی وارد شده یا به عنوان ثالث بر حكمی اعتراض كرده یا بر محكوم حكمی مستقیماً اقامه دعوا كنند و این اقدامات آنها ناشی از تبانی با یكی از اصحاب دعوی برای بردن مال یا تضییع حق طرف دیگر دعوا باشد كلاهبردار محسوب و علاوه بر تادیه خسارت وارده به مجازات كلاهبرداری محكوم خواهند شد. تبانی هر یك از طرفین دعوای اصلی یا اشخاص فوق نیز در حكم كلاهبرداری است و مرتكب به مجازات مذكور محكوم میگردد.» (قربانی، 1384، 926)
در مورد صلاحیت دادگاه رسیدگی كننده به دعوای ورود ثالث باید اذعان داشت صلاحیت نداشتن محلی دادگاه مانع رسیدگی به دعوای ورود ثالث نیست. اما اگر دادگاه صلاحیت ذاتی نداشته باشد، باتوجه به مدلول ماده 19 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 میبایست پرونده را به مرجع صالح یا مرجع تعیین صلاحیت فرستاد و در صورتی كه رسیدگی به دعوای اصلی منوط به روشن شدن نتیجه دعوای طاری مذكور باشد، رسیدگی به دعوای اصلی را تا اتخاذ تصمیم مرجع صالحی متوقف كند.
روشن است كه در صورت وجود تمامی شرایط دادگاه باید به دعوای اصلی و دعوای ورود ثالث تواماً رسیدگی و در رأی واحدی نسبت به هر دو دعوا تصمیمگیری میكند. در صورتی كه دادگاه بدون استدلال دعوای طاری و اصلی را از یكدیگر تفكیك كند، تخلف انتظامی محسوب میشود. (كریمزاده، 1376، 377)استرداد دادخواست، رد دعوا، ابطال دادخواست، عدم استماع دعوا و زوال دعوای اصلی فینفسه هیچ اثری بر دعوای ورود ثالث اصلی و سایر
دعاوی طاری نداشته، دادگاه باید به دعوای ورود ثالث همانند دعوای اصلی رسیدگی كند. در حقیقت علاوه بر این كه دعوای ورود به ثالث از این حیث تابع دعوای اصلی نیست عدم رسیدگی به دعوای مطروحه مستلزم نص تصریح قانونی است كه در این خصوص چنین نصی وجود ندارد.
قواعد پذیرش ورود ثالث تبعی
وارد ثالث تبعی خود را در محق شدن یكی از اصحاب دعوای اصلی ذینفع میداند و برای خود در موضوع دادرسی از اصحاب دعوای اصلی حق مستقلی مطالبه نمیكند. در این دعوا نیز شرایط اقامه دعوا باید وجود داشته باشد؛ بدین معنا كه ثالث باید اهلیت داشته، سمت دادخواست دهنده محرز باشد و ... اما در مورد ذینفع بودن ثالث باید قدری نرمش نشان داده شود. در دعوای ورود ثالث تبعی چون ثالث برای خود به طور مستقل حقی قائل نیست اگر شرایط موجود باشد، دادگاه در رسیدگی به دعوای اصلی آن را نیز لحاظ میكند و چنانچه شرایط مفقود باشد، قرار دعوا صادر میكند، زیرا امكان رسیدگی جداگانه به دعوای ورود ثالث تبعی وجود ندارد در نتیجه باید پذیرفت كه ماده 133 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 فقط ناظر به ورود ثالث اصلی است. بنابراین طبق ماده مذكور در سه صورت دادگاه نسبت به دعوای ورود ثالث مستقل از دعوای اصلی رسیدگی میكند: 1ـ زمانی كه دادگاه احراز كند دعوای ورود ثالث به منظور تبانی با یكی از طرفین اقامه شده؛ 2ـ هنگامی كه قصد خواهان ورود ثالث به تاخیر انداختن رسیدگی به پرونده اصلی است؛ 3ـ رسیدگی به دعوای اصلی منوط به رسیدگی به دعوای ورود ثالث نباشد. (مهاجری، 1382، 271)
آیین ورود ثالث
شروع رسیدگی دادگاه به دعوای ورود ثالث نیز مستلزم تقدیم دادخواست است. این امر در مواد 130 و 131 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 تصریح شده است. ماده 131 مقرر میدارد: «دادخواست ورود شخص ثالث و رونوشت مدارك و ضمایم آن باید به تعداد اصحاب دعوای اصلی به علاوه یك نسخه باشد و شرایط دادخواست اصلی را دارا خواهد بود.» ظاهر ماده بیانگر آن است كه دادخواست ورود اصلی و تبعی در هر دو صورت باید به طرفیت طرفین دعوای اصلی تقدیم دادگاه شود. چنانچه خواهان، دعوای خود را به طرفیت یكی از اصحاب دعوای اصلی اقامه كند به استناد ماده 2 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 از موجبات قرار رد دعوا خواهد بود. ممكن است در دعوای اصلی اشخاص ثالث نیز جلب شده باشند اما بر اساس ظاهر ماده 131 دادخواست ورود ثالث لازم نیست به طرفیت مجلوب ثالث مطرح شود. (زراعت 1384، 295)
دعوای ورود ثالث از دعاوی طاری است و از جهت مالی یا غیر مالی بودن تابع دعوای اصلی است. بنابراین هزینه دادرسی آن به میزان هزینه دادرسی دعوای اصلی خواهد بود. ثالث در هر مرحلهای وارد شود، هزینه دادرسی معادل هزینه مرحلهای است كه در آن وارد میشود. وارد ثالث اصلی خواهان شمرده میشود و تمامی احكام و آثار خواهان بر وی مترتب میشود؛ در نتیجه ممكن است حاكم یا محكوم شود و در صورت اخیر برابر قواعد عمومی رای صادره علیه او میتواند قابل اعتراض باشد. زوال، توقیف و استرداد دعوای وارد ثالث مشمول قواعد عمومی زوال، توقیف و استرداد دعواست. هرگاه وارد ثالث محكوم به بیحقی شود ممكن است به جبران خسارت محكوم له (خواهان یا خوانده دعوای اصلی) محكوم شود و اگر ثالث اصلی حاكم شود؛ یعنی حق مورد ادعای خواهان اصلی متعلق به او اعلام شود، باید خسارات دادرسی او را خوانده دعوای اصلی جبران كند. اما وضع وارد ثالث تبعی تابع وضع طرفی است كه برای تقویت او وارد دعوا شده است؛ بنابراین نمیتواند به رایی كه علیه طرف مذكور صادر میشود، اعتراض كند. در صورتی كه طرف مذكور محكوم شود میتواند به پرداخت حقالوكاله دفاع از دعوای ثالث محكوم شود و اگر شرایط مقرر در ماده 515 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 قابل اثبات باشد، خسارات دادرسی را مطالبه كند. اگر ثالث به هر علتی در دعوای اصلی وارد نشود و حكم قطعی بین اصحاب دعوای اصلی صادر شود، برای او راهی جز اعتراض شخص ثالث باقی نمیماند. اما اگر شخصی به عنوان ثالث وارد دعوای اصلی شود، حق اعتراض نسبت به حكم صادره راجع به دعوای اصلی یعنی اعتراض ثالث را نخواهد داشت؛ زیرا ماده 417 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 چنین مقرر میدارد: «اگر در خصوص دعوایی، رایی صادر شود كه به حقوق شخص ثالث خللی وارد آورد و آن شخص یا نماینده او در دادرسی كه منتهی به رای شده است به عنوان اصحاب دعوا دخالت نداشته باشد، میتواند به آن رای اعتراض نماید.» حتی زمانی كه وارد ثالث عنوان خواهان تبعی را به خود میگیرد، در عمل جزیی از اصحاب دعوا واحد از ایشان تلقی میشود. لذا ثالث با ورود به دعوا، حق اعتراض ثالث را از خود سلب میكند.كسانی كه از طریق نماینده (وكیل، ولی، قیم، مدیر و ...) در دادرسی شركت داشتهاند، ثالث محسوب نمیشوند اما نماینده میتواند به عنوان ثالث به رایی كه در آن دخالت داشته است اعتراض كند. در خصوص ورود ثالث در دعوای ثلاثه تصرف عدوانی، مزاحمت و ممانعت از حق همانطوری كه ماده 169 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 مقرر داشته است، تا زمانی كه رسیدگی در مرحله بدوی یا تجدید نظر خاتمه نیافته است، شخص ذینفع میتواند وارد مرحله دعوا شود. در صورتی كه ذینفع درمرحله تجدیدنظر وارد شود، رسیدگی دادگاه تجدید نظر به دعوای وارد ثالث نوعی رسیدگی بدوی است و از استثنائات ماده 7 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 خواهد بود، چراكه براساس ماده مرقوم رسیدگی بدوی در مرحله بالاتر به پروندهای كه درمرحله نخستین نسبت به آن رسیدگی نشده ممنوع است مگر با تجویز قانون. رسیدگی به دعوای شخص ذینفعی كه در مرحله تجدید نظر به تجویز ماده 169 وارد دعوا شده، نوعی رسیدگی بدوی است كه قانون آن را اجازه داده است. نكته حائز اهمیت وضع رای صادره در این خصوص است. اگر ثالث در مرحله تجدید نظر وارد شود، آیا رای صادره در این خصوص قطعی است؟ هرچند رسیدگی دادگاه تجدید نظر به عنوان رسیدگی بدوی است، ولی باید گفت این رأی قطعی است؛ چرا كه اگر بپذیریم آرای دادگاه تجدیدنظر در مورد دعوای ذینفع كه در آن دادگاه وارد شده قابل تجدیدنظر است نتیجه آن خواهد بود كه شعبهای از دادگاه تجدیدنظر كه با دادگاه صادركننده رأی دارای یك درجه است، به رأی آن دادگاه به عنوان تجدیدنظر رسیدگی میكند كه چنین اختیاری در قانون پیشبینی نشده و از طرفی مرجع تجدید نظر نسبت به مرجعی كه رأی او مورد رسیدگی و تجدیدنظر قرار میگیرد، باید عالی باشد. در این صورت فقط دیوان عالی كشور است كه میتواند به عنوان تجدیدنظر رسیدگی كند در حالی كه دیوان عالی كشور مرجع رسیدگی فرجامی است نه تجدیدنظر.
مسائل مطروحه در خصوص دعوای ورود شخصثالث
پروندهای در دادگاه بدوی منتهی به صدور رای شده است. چون رای قابل تجدیدنظر خواهی بوده، طی اعتراض، پرونده برای رسیدگی به محكمه تجدیدنظر ارسال شده است. آن مرجع با صدور نیابت قضایی پرونده را به دادگاه بدوی اعاده كرده است. در اثنای رسیدگی فردی به عنوان ذینفع دادخواست ورود ثالث تقدیم دادگاه مجری نیابت قضایی میكند. آیا دادگاه مذكور صالح به رسیدگی آن است یا خیر؟
اتفاق آرا ـ به استنادماده 130 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 چون دادخواست باید در دادگاهی كه دعوا در آنجا مطرح است، تقدیم شود و در ما نحنفیه چون دادگاه بدوی فقط مجری نیابت قضایی است، لذا صالح به پذیرش و رسیدگی نیست و باید دادخواست تقدیم محكمه تجدیدنظر صاحب پرونده شود.
نظركمیسیون ـ مستفاد از مادتین 130 و 134 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 نظربه اینكه اعاده پرونده به دادگاه بدوی صادركننده حكم تجدیدنظر خواسته در اجرای خواسته دادگاه تجدیدنظر(تفویض نیابت قضایی) بوده است كه دادگاه بدوی به عنوان مرجع قضایی نایب اقداماتی انجام دهد، لذا در چنین صورتی دادگاه بدوی صالح به رسیدگی به دعوای ورود ثالث نیست و باید دادخواست وارد ثالث را جهت رسیدگی به دادگاه تجدیدنظر ارسال دارد.
اگر شخصی تحت عنوان ورود ثالث در دعوایی وارد شود و دادگاه قرار رد دادخواست وارد ثالث صادر كند آیا شخص وارد ثالث میتواند به رأیی كه در انتهای دادرسی اصلی صادر میشود، به عنوان معترض ثالث اعتراض كند؟ بعضی معتقدند كه رد درخواست وارد ثالث قبل از رسیدگی مانع از اعتراض وی بعد از صدور حكم نیست زیرا این حد دخالت دخالت به عنوان اصحاب دعوا موضوع ماده 582 قانون آیین دادرسی مدنی سابق (417 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379) شناخته نمیشود؛ یعنی در صورتی كه قرار رد دادخواست وارد ثالث صادر شده باشد، شخص میتواند به رأیی كه در انتهای دادرسی صادر میشود به عنوان ثالث اعتراض كند زیرا شخص ثالث در دادرسی منتهی به رای مورد اعتراض دخالت نداشته است. اطلاع شخص ثالث از دادرسی منتهی به رأی مورد اعتراض و خودداری او از ورود به این دعوا به عنوان ثالث، مانع پذیرش اعتراض نیست.(عبده، 510،1369)
بنابراین چنانچه معترض در دادرسی منتهی به رای مورد اعتراض از اصحاب دعوا تلقی نشود، میتواند به رأی اعتراض كند. دكتر جلالالدین مدنی معتقد است كه اگر شخص در جلسه دادرسی دعوت شود ولی حضور نیابد و یا لایحهای هم نفرستد، اگرچه از نظر لغوی مداخلهای نكرده است ولی از لحاظ قانونی دخالت داشته است زیرا به هر حال قانونا از جریان دادرسی مطلع بوده و دخالت داشته است.(مدنی، 510،1368)
تكلیف خسارتهای دادرسی شخص ثالث در حالتی كه خواهان دارای حق مستقل است و در حالتی كه شخص ثالث ذینفع در حقانیت یكی از طرفهای دعواست چه میشود؟
ماده 271 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 مقرر میدارد: «... چنانچه بر دادگاه محرز شود كه دعوای ثالث ضمن تبانی با یكی از طرفین دعوای اصلی، برای اطاله رسیدگی اقامه شده است، در صورت محكومیت ثالث بر بیحقی، دادگاه مكلف است وارد ثالث را به پرداخت خسارت قانونی محكوم نماید.»
در این مورد دو حالت مدنظر قرار گرفته شده است:
اول ـ اگر شخص ثالث مستقلا ادعای حقی كند و حكم به نفع او صادر شود، خسارت دادرسی را از خواهان و خوانده بالمناصفه دریافت میكند و اگر حكم به محكومیت وی به ابطال دعوا صادر شود، باید به طرفین دعوای اصلی بالمناصفه خسارت بپردازد. منظور از خسارت قانونی خسارتی است كه وارد ثالث برای اثبات حقانیت خود متحمل شده است؛ مانند هزینه دادرسی، حقالوكاله، دستمزد كارشناسی و غیره كه به دستور قانون و یا دادگاه هزینه شده و بدون آن رسیدگی مراحل قانونی خود را طی نمیكرده است. همینطور است خسارت اصحاب دعوای اصلی تا آن حد كه برای دفاع از دعوای وارد ثالث لازم بوده است.
دوم ـ در صورتی كه شخص ثالث به حمایت از خواهان یا خوانده با تقدیم دادخواست وارد دعوای اصلی شده باشد، در اینكه باید خسارت بپردازد یا به لحاظ اینكه چیزی برای خود نمیخواهد، دراین خصوص فاقد مسؤولیت تلقی میشود، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدینمعنا كه عدهای معتقدند اگر وارد ثالث محكومله واقع شود، خسارت دادرسی را از محكومعلیه می گیرد و اگر محكومعلیه باشد، خسارت دادرسی را با محكومعلیه دعوت مشتركا (بالمناصفه) به محكومله میپردازند. (غفاری،1384 ، 149)
برخی بر این باورند كه چون شخص ثالث مستقلاً ادعای حق نكرده و فقط به حمایت از یكی از طرفین وارد دعوای اصلی شده است و در واقع شخصیت مستقلی ندارد، در صورت محكومله شدن نباید خسارت بگیرد و چنانچه محكوم علیه باشد نیز نباید خسارت بدهد، زیرا خسارت بین متداعیین اصلی قابل محاسبه و مطالبه است و ثالث كه تبعا و به حمایت از یكی از طرفین وارد دعوای اصلی شده است، مستقلاً مسئولیتی ندارد. رویه قضایی در محاكم ایران نیز به همین صورت است. ولی متاسفانه در قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی مصوب 1379 این منطوق حذف شده است. میتوان گفت: با وضعیت فعلی مطالبه خسارات تابع عمومات بالاخص مواد 502 و 503 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 میباشد.
نتیجه گیری
یكی از حوادثی كه ممكن است در جریان دادرسی پیش آید، دخالت اشخاص ثالث است و منظور از شخص ثالث همه اشخاص حقیقی یا حقوقی هستند كه در دادخواست اصلی عنوانی از خواهان و خوانده ندارند. ورود و جلب شخص ثالث در جریان دادرسی ممكن است با دعوی پیوند بخورند ولی اعتراض شخص ثالث یكی از طرق شكایت از احكام است و وقتی در دعوایی حكم یا قراری صادر شده باشد كه مخل یا مضر به حقوق اشخاص ثالث باشد. این اعتراض انجام میگیرد و شرط اصلی اعتراض ثالث این است كه در جریان دادرسی منتهی به صدور حكم دخالتی نداشته باشد. در خصوص ورود شخص ثالث باید گفت كه به موجب ماده 130 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 «هرگاه شخص ثالثی در موضوع دادرسی اصحاب دعوای اصلی برای خود مستقلاً حقی قائل باشد و یا خود را در محق شدن یكی از طرفین ذینفع بداند، میتواند تا وقتی كه ختم دادرسی اعلام نشده است، وارد دعوا گردد چه این كه رسیدگی در مرحله بدوی باشد یا در مرحله تجدیدنظر در این صورت نامبرده باید دادخواست خود را به دادگاهی كه دعوا در آنجا مطرح است تقدیم و در آن منظور خود را به طور صریح اعلان كند. باید توجه داشت كه بعد از اعلام ختم دادرسی، دعوای ورود ثالث پذیرفته نمیشود و چنین شخصی میتواند بعد از صدور حكم به عنوان معترض ثالث به حكم صادره اعتراض كند گرچه قانونگذار در مقام بیان از ورود شخص ثالث در مراحل بدوی و تجدیدنظر بحث كرده است ولی به نظر میرسد ورود شخص ثالث در مرحله فرجامی نیز مجاز باشد. دعوای وارد ثالث همانند: دعوای نخستین محتاج به تقدیم دادخواست است. در این مورد، به موجب ماده 131 ق.آ.د.د.ع.ا.م نصب 1379 «دادخواست ورود شخص ثالث و رونوشت مدارك و ضمایم آن باید به تعداد اصحاب دعوای اصلی به علاوه یك نسخه باشد و شرایط دادخواست اصلی را دارا خواهد بود.» در این مورد خواهان وارد ثالث باید منجزاً خواسته خود را روشن كند كه آیا مستقلاً برای خود حق قائل است یا خود را ذینفع در حاكمیت احد از اصحاب دعوا میداند. در صورت نبودن وقت كافی به دستور دادگاه وقت جلسه دادرسی تغییر و به اصحاب دعوا ابلاغ خواهد شد. این بدان دلیل است كه مثل هر دعوای دیگری طرفین دعوای اصلی میتوانند به ورود شخص ثالث در دعوا ایراد كنند یا نسبت به دعوای مذكور و مدارك و مستندانی كه ارائه شده است، ادعاهایی را مطرح كنند و دفاعیاتی را به عمل آورند. دادگاه مكلف است قبل از ادامه رسیدگی، تكلیف ایراد اصحاب دعوای اصلی را روشن كند. بدیهی است كه ورود شخص ثالث در برخی از موارد میتواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد و جهت اطاله دادرسی مطرح شود كه در این موارد به موجب ماده 133 ق.آ.د.د.ع.ا.م مصوب 1379 دادگاه دعوای ثالث را از دعوای اصلی تفكیك كرده است و به هریك جداگانه رسیدگی میكند و به موجب ماده مرقوم رد یا ابطال دادخواست و یا رد دعوای شخص ثالث مانع از ورود در مرحله تجدیدنظر نخواهد بود. در هرحال، در مورد مسائلی كه در مورد ورود شخص ثالث مطرح میشود، ترتیبات دادرسی در مورد ورود شخص ثالث در هر مرحله اعلام نخستین یا تجدیدنظر، برابر مقررات عمومی راجع به آن مرحله است.
پینوشت:
1ـ ماده 3 قانون حمایت حقوق مولفان و مصنفان و هنرمندان مصوب 11/دی/1348
* مفروغ عنه درل غت به معنی از آن امر فراقت حاصل شود، نسبت به آن بیكار شود، در اینجا به معنای واضح و روشن است.
منابع:
ـ جعفری لنگرودی، محمدجعفر، مبسوط در ترمینولوژی حقوق، جلد دوم، انتشارات گنج دانش، 1378
ـ زراعت، عباس، قانون آیین دادرسی مدنی در نظام حقوقی ایران، انتشارات خط سوم
ـ شمس، عبدالله، آییندادرسی مدنی، جلد دوم، و سوم، انتشارات دراك، 1384
ـ شهری غلامرضا و حسینآبادی امیر، مجموعه نظرهای مشورتی اداره حقوقی دادگستری در مسائل مدنی از سال 58 به بعد، انتشارات روزنامه رسمی
ـ عبده، محمد، مجموعه دروس، ص 366، نقل از دكتر سیدجلالالدین مدنی
ـ غفاری، جلیل، آیین دادرسی مدنی، جلد دوم، انتشارات دانشگاه پیام نور، 1384
ـ قربانی، فرجالله، مجموعه كامل قوانین و مقررات جزایی
ـ كریمزاده، احمد، نظارت انتظامی در مقام قضایی، جلد اول، انتشارات آیدا، 1376
ـ متین دفتری، احمد، آیین دادرسی مدنی و بازرگانی، جلد دوم، انتشارات مجد، 1378
ـ متین دفتری، احمد، مجموعه رویه قضایی قسمت حقوقی از سال 1311 تا 1335، چاپهاشمی، 1335
ـ مزیدی، علیرضا، پایاننامه مداخله شخص ثالث در دادرسی مدنی ایران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد دامغان، پاییز 1386
ـ مهاجری، علی، شرح قانون آیین دادرسی مدنی دادگاههای عمومی و انقلاب، جلد دوم، انتشارات گنج دانش، 1382
ـ نوكندهای، عزیز، تفسیر قضایی آیین دادرسی مدنی ایران، انتشارات دانش نگار، 1380
ـ یاوری، فتحالله، جزوه آیین دادرسی مدنی، انتشارات دانشكده علوم قضایی و خدمات اداری، جلد سوم.
منبع : روزنامه اطلاعات - شماره 25280 و 25284